امروز عصر سرکارم بودم تو عالم خودم، مشغول فکر کردن به زندگی خراب شده و عشق از دست رفتم ، یهو خانومه اومد تو شروع کرد صحبت کردن، چندباری دیده بودمش و اشنا بود، تا اینکه عکس برادرشو دراورد گفت این برادرمه ، خیلی ازت خوشم میاد باهاش ازدواج میکنی؟موقعیتش فلانه و فلان چیزه و الو بله و حرفشو قطع کردم.گفتم قصد ازدواج ندارم و عذرخواهی کردم گفتم ساعت کارم تموم شده خدافظ ، راستش من تو چه دنیایی سیر میکنم و دیگران تو چه فکرن ، درست تو لحظه ای که من خودموتو لباس عروس با اون تصور میکردم یکی دیگه میاد که منو واسه برادرش خواستگاری کنه .تصور اینکه واسش جایگزین بیارم منو عذاب میده و زندگیم سراسر تنش و اضطرابه ، یجوریه که بهترین شخص زوی زمینم بیاد خواستگاریم میگم نه فقط اون😢😢میشه دعا کنین واسم برگرده یا من بمیرم؟ آخه این روزا سخت میگذره بهم😔
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
تو خودت داغ دیده ای دوستم پس میدونی که چی میکشم ، هر کار میکنی درست نمیشی چون فقط اونو میخوای😔
آره عزیزم درکت میکنم ولی وقتی اون منو نخواست و تلاش نکرد پس واسه چی موقعیتهامو خراب کنم توو ذهنت بزرگش کردی عیب هاشو بیار جلوی روت. اون همیشه قرار نیست قربون صدقه بره آدم وقتی زیر یه سقف میره اخلاق واقعیش معلوم میشه. من خودم بعد بهم خوردن نامزدیم رفتم پیش مشاور بهم گفت دختر این آدم شخصیت خطرناک داشته واسه چی میخواستی باهاش عقد کنی درست یه روز بعد عقد پشیمون میشدی