مادرشوهرم خیلی موذیه و زبونش مثل ماره و با سیاست منو خراب میکنه جلوی شوهرم یعنی پشت سرم
کرمی رو که خودش میریزه و رو میگه من ریختم و شوهرمم باور کرده عقد خواهرشوهرمه هفتصد کیلومتر از ما دورن
بخاطر شوهرم بجون خریدم گفتم میرم همراهش
من هیچوقت جواب زهر های مادرشوهرو ندادم بخاطر شوهرم الان شوهرم باور کرده حرفشو دربارم و دلم از شوهرم گرفت طلبکار کاریه که نکردم همیشه کوتاه اومدم
شرط گذاشتم شوهرم ی جا پیدا کنه که ما بریم میگه رشته منم تحمل ندارم مطمئنم ننش چیزی بگه ده تا جوابش میدم صدتااااا
حالا تهدبدم کرده که اگه نرم همراش اونم از خداشه که نیاد عروسی خواهرم با عقدش
تازه امامزاده هم هست عقدشون
حرصم گرفت شوهرم حرف مامانشو باور کرد دربارم چطور منو نشناخته این همه سال
خدا سر دخترش بیاره