2726

نادر ابراهیمی رو نمیدونم میشناسین یا نه. فقط اینو میتونم بگم که "چهل نامهٔ کوتاه به همسرم" شاهکار این نویسندهٔ معاصر هستش. تو این دست نوشتهٔ زنده یاد نادر ابراهیمی مطالبی رو در مورد ارتباط زناشویی میخونید که نه به ما یاد دادن و نه خودمون تا بحال بهش فکر کردیم. به نظر من گل سرسبد این چهل نامه، نامهٔ سی و چهارمه. شدید‌‌‌‌اً پيشنهاد ميكنم بخونيدش و حتي اصرارم بيشتر اينه كه همجنسهام يعني آقايون بخونن. قول ميدم از لابلاي مطالبش حتماً يه چيزهاي آموزنده اي پيدا خواهيد كرد. براي من كه اينطور بوده و اميدوارم براي شما هم چنين باشه. خوب باشين

من مرد هستم و شديداً طرفدار حقوق بانوان چون قهرمان و اسطورهء زندگيم زنى بنام "مادر" بود

راستی متأهل و مجرد هم نداره. مطالب اینقدر به نظرمن جدید و آموزندست که حتی میتونم بگم مجردها بیشتر به دردشون میخوره

من مرد هستم و شديداً طرفدار حقوق بانوان چون قهرمان و اسطورهء زندگيم زنى بنام "مادر" بود

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

خب میذاشتید اینجا تا بخونیم دیگه 

فرض کن حضرت مهدی.عج به تو ظاهر گردد/ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی؟/باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری؟/خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟/لقمه ات درخور او هست که نزدش ببری؟/پول بی شبهه و سالم زهمه داراییت .../داری آنقدر که یک هدیه برایش بخری؟/حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟/باچنین شرط که در حافظه دستی نبری !/واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران.../می توان گفت تو را شیعه ی اثنا عشری؟؟؟     و من در میان این همه مسیحی افتخار میکنم به شیعه بودنم😍😍😍
2728
خب بزار بخونیم از کجا پیداش کنیم

توی نت سرچ کنین پیدا میکنین به راحتی ولی اگه سخته براتون لینکش رو بذارم

من مرد هستم و شديداً طرفدار حقوق بانوان چون قهرمان و اسطورهء زندگيم زنى بنام "مادر" بود
خب میذاشتید اینجا تا بخونیم دیگه 

« همسفر!در این راه طولانی - که ما بی خبریم و چون باد می گذرد - بگذار خرده اختلاف هایمان با هم باقی بماند. خواهش می کنم!مخواه که یکی شویم؛ مطلقن یکی.مخواه که هرچه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.مخواه که هر دو یک اواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوه ی نگاه کردن را.مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی و رویامان یکی.همسفر بودن و هم هدف بودن، ابدن به معنای شبیه بودن و شبیه شدن، دالّ بر کمال نیست، بل دلیل توقف است.شاید اختلاف کلمه ی خوبی نباشد و مرا نگوید. شاید تفاوت بهتر از اختلاف باشد. نمی دانم؛ اما به هر حال تک واژه مشکل ما را حل نمی کند.پس بگذار این طور بگویم:عزیز من!زندگی را تفاوت نظرهای ما می سازد و پیش می برد نه شباهت هایمان، نه از میان رفتن و محو شدن یکی در دیگری؛ نه تسلیم بودن، مطیع بودن، امر بر شدن و دربست پذیرفتن.من زمانی گفته ام: « عشق انحلال کامل فردیت است در جمع ». حال نمی خواهم این مفهوم را انکار کنم؛ اما اینجا سخن از عشق نیست، سخن از زندگی مشترک است، که خمیر مایه ی ان می تواند عشق باشد یا دوست داشتن یا مهر و عطوفت یا ترکیبی از اینها، و در هر حال، حتا دو نفر که سخت و بی حساب عاشق هم اند و عشق انها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی، قله ی علم کوه، رنگ سرخ، بشقاب سفالی را دوست داشته باشند - به یک اندازه هم. اگر چنین حالتی پیش بیاید - که البته نمی اید - باید گفت که یا عاشق زاید است یا معشوق. یکی کافی ست. عشق، از خودخواهی ها و خودپرستی ها گذشتن است؛ اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.من از عشق زمینی حرف می زنم که ارزش ان در « حضور » است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.عزیز من!اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی، یکی نیست، بگذار یکی نباشد. بگذار فرق داشته باشیم. بگذار، در عین وحدت، مستقل باشیم. بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم. بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید.تو نباید سایه ی کمرنگ من باشیمن نباید سایه ی کمرنگ تو باشماین سخنی ست که در باب « دوستی » نیز گفته ام.بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم؛ اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه ی مطلقن واحدی برساند.بحث باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل.چه خاصیت که من، با همه ی تفردم، نباشم، و تو باشی، یا به عکس، تو با همه ی تفردت نباشی و من باشم؟این جا سخن از رابطه ی عارف با خدای عارف در میان نیست، سخن از ذره ذره ی واقعیت ها و حقیقت های عینی و جاری زندگی ست.من کامو را بر سارتر ترجیح می دهم، عود را به جملگی سازها.کوه را به دریا، دالی را به پیکاسو.شاملو را حتا به نیما.تو اما ساعدی را دوست تر داری و بالزاک را.پیانو و سنتور را به عود ترجیح می دهی.نه دالی را طالبی نه پیکاسو را. ون گوگ را به هر دو ترجیح می دهی.شاملو را دوست داری، اما هرگز نه به قدر سهراب سپهری.دریا را دوست داری اما نه دریایی را که باید حسرت زده به ان نگریست...بیا درباره ی همه ی این ها به گفت و گو بنشینیم!بیا بحث کنیم!بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم!بیا کلنجار برویم!اما سرانجام، نخواهیم که غلبه کنیم و این غلبه منجر به ان شود که تو نیز چون من بیندیشی یا به عکس.مختصری نزدیک شدن بهتر از غرق شدن است.تفاهم، بهتر از تسلیم شدن است.تا زمانی که تو ساعدی را ترجیح می دهی، و سهراب را، درست تا ان زمان، ساعدی و سهراب مرا به تفکر و شناخت، به زنده بودن و حرکت کردن وادار می کنند. اگر تو، همه من شوی، من و تو سهراب را کشته ایم، و ساعدی را، و بسیاری را...عزیز من!بیا، حتا، اختلاف های اساسی و اصولی مان را، در بسیاری زمینه ها، تا انجا که حس می کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می بخشد، نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم.من و تو، تو و من، حق داریم در برابر هم قد علم کنیم.و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید همدیگر را نپذیریم بی ان که قصد تحقیر هم را داشته باشیم.گمان می کنم این از جمله اخرین حقوقی ست که در جهان کنونی برای انسان ها باقی مانده است: این حق که در خانه ی خود، در اتاق خود و در خلوت خود، در باب بسیاری از مسائل، من جمله سیاست و ارمان های سیاسی، اختلاف نظر داشته باشند.عزیز من!دو نیمه، زمانی به راستی یکی می شوند و از دو « تنها » یک « جمع کامل » می سازند که بتوانند کمبودهای هم را جبران کنند، نه ان که عین مطلق هم شوند، چیزی بر هم مضاف نکنند و مسائل خاص و تازه ای را پیش نکشند...پس، بانو!بیا تصمیم بگیریم که هرگز عین هم نشویم.بیا تصمیم بگیریم که حرکاتمان، رفتارمان، حرف زدنمان و سلیقه مان کاملن یکی نشود...و فرصت بدهیم که خرده اختلاف ها و حتا اختلاف های اساسی مان باقی بماند.و هرگز، اختلاف نظر را وسیله ی تهاجم قرار ندهیم...عزیز من! بیا متفاوت باشیم!»*

ناتانائیل ! تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود! در انتظارِ خدابودن؛ ناتانائیل یعنی باور نداشتن اینکه او هم اکنون حضوردارد...
« همسفر!در این راه طولانی - که ما بی خبریم و چون باد می گذرد - بگذار خرده اختلاف هایمان با هم باقی ب ...

ممنون از لطفتون

من مرد هستم و شديداً طرفدار حقوق بانوان چون قهرمان و اسطورهء زندگيم زنى بنام "مادر" بود
2706
ارسال نظر شما
2687