2726

کسی فحش داد؟؟ کسی بی احترامی کرد؟؟؟ داشتیم خیلی راحت حرف میزدیم خب آخه این چه کاریه؟؟؟؟

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️

همونو بگو 

 دختررویاها نگو بلا بگو 😼_خوشگله خوشگلا بگو 😺_موی بلند 😸 فِیس قشنگ😻_ابرو کمون 😎_چشمون درشت 😀دامن کوتاه آخ آخ آخ 😍😘 نه فرفری نه موی لخت ،فقط موهای موج دار دختررویاها خوچله 👱😇😄   👑 آی ام آفرودیت محلتون 👑😹😻😻   و همچنان زندگی یعنی 💄افرودیت _افرودیت یعنی زندگی 💄،این دو کلمه در هم تنیده اند 👠   😍   من یعنی لباس های تور توریه کوتاه ب رنگ های قرمز و سفید و صورتی جییییغ😍😍👄 یعنی ی کیف جیگولی پر ازماتیک های خوشرنگ💄👒یعنی لاک های خوش رنگ و مخملی 💅💞                                                    آی اَم خودمو خیلییییییییییییی دوووووووس آی لاو یو خودم .👒💍ابراز علاقه مردان دهه پنجاهی به معشوقشون :شده ام بُت پرسته تو قسم به چشمون مَست تو😚. ابراز علاقه مردان دهه شصتی به معشوقشون:دنیا دیگه مثل تو نداره نداره و نه میتونه بیاره😍.ابراز علاقه مردان دهه هفتادی به معشوقشون: دوسِت دارم کصافط ،لعنت به اون قیافت 😐 ابراز علاقه مردان دهه هشتادی به رِلِشون😂: بووووووووووووق 🤕..هنوز از گودزیلاهای دهه نودی اطلاعاتی در دست  ندارم😳  شعاره من :هستی باش نباشی هستن_تازه بودی ام بودن 😂😂    درضمن به کسی مربوط نه بوداهه که من بااقایون تبادل نظر میکنم 😁😊  بخودم مربوط بوداهه. همه چیزو جنسیتی نکنین_مریض شدم دیگه از دستتون.😐            درمورد زندگی شخصیمم نپرسین اگه بخوام خودم تاپیک میزنم میگم .دیگه توبه کردم.فکرم نکنین که شما همه مریم مقدسین و من جنیفر لوپز😁 این و خدا داندو بس 😊😍 اره من   حیا رو  خوردم ابرو رو هم تُف کردم رو صورت دشمنام 😬😏  دخترای شوخ وقتی جدی میشن یعنی واویلاست😂من همون آدم خیلییی خوبی ام ک هیچکس نمیتونه تصور کنه  ک چقدررربدم👱 آی اَم بی اعصابه مهربون.بستگی داره تو کدومشو انتخاب کنی 😏😁هر کی به امضام گیر بده یعنی فضوله 😂😂😹😹✋

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

چهار تا چیز مفید هم آدم بخواد یاد بگیره و بدونه نمیرارین 

حالا تاپیک خیانت و این  حرف ها بود هیچی نمیشدااا واقعا که 

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️

@جنگیر    

 دختررویاها نگو بلا بگو 😼_خوشگله خوشگلا بگو 😺_موی بلند 😸 فِیس قشنگ😻_ابرو کمون 😎_چشمون درشت 😀دامن کوتاه آخ آخ آخ 😍😘 نه فرفری نه موی لخت ،فقط موهای موج دار دختررویاها خوچله 👱😇😄   👑 آی ام آفرودیت محلتون 👑😹😻😻   و همچنان زندگی یعنی 💄افرودیت _افرودیت یعنی زندگی 💄،این دو کلمه در هم تنیده اند 👠   😍   من یعنی لباس های تور توریه کوتاه ب رنگ های قرمز و سفید و صورتی جییییغ😍😍👄 یعنی ی کیف جیگولی پر ازماتیک های خوشرنگ💄👒یعنی لاک های خوش رنگ و مخملی 💅💞                                                    آی اَم خودمو خیلییییییییییییی دوووووووس آی لاو یو خودم .👒💍ابراز علاقه مردان دهه پنجاهی به معشوقشون :شده ام بُت پرسته تو قسم به چشمون مَست تو😚. ابراز علاقه مردان دهه شصتی به معشوقشون:دنیا دیگه مثل تو نداره نداره و نه میتونه بیاره😍.ابراز علاقه مردان دهه هفتادی به معشوقشون: دوسِت دارم کصافط ،لعنت به اون قیافت 😐 ابراز علاقه مردان دهه هشتادی به رِلِشون😂: بووووووووووووق 🤕..هنوز از گودزیلاهای دهه نودی اطلاعاتی در دست  ندارم😳  شعاره من :هستی باش نباشی هستن_تازه بودی ام بودن 😂😂    درضمن به کسی مربوط نه بوداهه که من بااقایون تبادل نظر میکنم 😁😊  بخودم مربوط بوداهه. همه چیزو جنسیتی نکنین_مریض شدم دیگه از دستتون.😐            درمورد زندگی شخصیمم نپرسین اگه بخوام خودم تاپیک میزنم میگم .دیگه توبه کردم.فکرم نکنین که شما همه مریم مقدسین و من جنیفر لوپز😁 این و خدا داندو بس 😊😍 اره من   حیا رو  خوردم ابرو رو هم تُف کردم رو صورت دشمنام 😬😏  دخترای شوخ وقتی جدی میشن یعنی واویلاست😂من همون آدم خیلییی خوبی ام ک هیچکس نمیتونه تصور کنه  ک چقدررربدم👱 آی اَم بی اعصابه مهربون.بستگی داره تو کدومشو انتخاب کنی 😏😁هر کی به امضام گیر بده یعنی فضوله 😂😂😹😹✋
چهار تا چیز مفید هم آدم بخواد یاد بگیره و بدونه نمیرارین  حالا تاپیک خیانت و این  حرف ها ...


حالا اگه گفتی کدوم?

اذان صبح های حیات بخش .... باید وصیت نامه ی 💕 حاج قاسم 💕 را چندین بار خواند ، قبل از اینکه بزرگترین فرمانده نظامی جهان را از دست داده باشیم ، عارفی وارسته و سیاستمداری بصیر و ذوب در انقلاب را از دست داده ایم و اکنون ماییم و راه او و آنچه که او نوشته بود : خامنه ای عزیز را عزیز جان خود بدانید ، حرمتش را حرمت مقدسات بدانید .
@جنگیر

باید آبی بشه دوباره صداش کن من بلد نیستم 

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
حالا اگه گفتی کدوم?

جنگیر تاپیک درباره جن بود 

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
2706
ارسال نظر شما
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز