ازت خسته شدم
رفتیم ملاقات. بیمارستان اومدیم
تو راه سرعت میومد همزمان هم دخترم پشت نشسته بود سرشو هی برمیگردوند با اون بازی میکرد😒
گفتم یواش برو تو جاده که نیستی.یا حداقل حواست به جلو باشه
یهو میخواست بزنه به موتوری بخدا خدا رحم کرد
وایسادن جرو بحث
منم دست دخترمو گرفتم و از ماشین پیاده شدم دربست گرفتم اومدم خونه
تو ماشین بودم زنگ زد داد میزنه کجا رفتی
گفتم هر وقت رانندگی یاد گرفتی سوار ماشینت میشیم
گفت به جهنم که سوار نمیشی خسته شدم ازت دیگه مگر صاحاب نداری سرتو انداختی پایین میری سوار ماشین میشی حقت بود یه دونه میخوابوندم درگوشت که با اون سرو وضع سوار ماشین شخصی نشی بیام خونه حالیت میکنم بعد قطع کرد
دلم خیییلی شکست وایسادم بیاد خونه یه قیامت راه بندازم بگم تو از من خسته شدی
یا من از دست رفتارای تو
بچه ها بخدا خییییییلی بد رانندگی میکنه
یعنی فکر میکنه پیست رالیه
بچه هام قبل ازسوار شدن همیشه میگن بابا توروخدا یواش برو😓
دلمم ازش پره سر مسائل دیگه دوست دارم انقدر داد بزنم خفه بشم
میدونم بیاد خونه بازم گریه ام میگیره و نمی تونم حرفمو بزنم