دوستانی ک در جریانن میدونن بعد از سه سال زندگی مشترک با مادرشوهر چند هفته ایه مستقل شدیم و رفتیم خونه خودمون ک دیوار ب دیوارشونه.امشب بعد شام برادر شوهرم زنگ زد ک ما اینجاییم شما هم بیاین دور هم باشیم.منوشوهرمم رفتیم.مادرشوهرمم همش ب جاریم چایی و میوه تعارف کرد.چند باری باهاش حرف زدم دیدم خودشو ب نشنیدن میزنه صورتشو میچرخونه اونطرف.منم خیییییییلی ناراحت شدم شوهرمم متوجه شد.اومدیم برگردیم من خداحافظی نکردم ازش.حالا شوهرم همش میگه مامانمو محل نذار چرا خودتو کوچیک میکنی باهاش صحبت میکنی.
آدم خوبی نیستم اما خدا هرچی خواستم بهم داده.مرسی خدا🌹
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟
اصلا نرو که بخوای حرف نزنی.شوهرتمنره که اگه بگن چرا نمیای بگه چون بی احترامی میکنید به خانومم.البته مردا بعیده بگن ولی خوب حالا پیشنهادش و بده که هردو سعی کنید نرید.خودت اصلا هیچی نگو