در جریان مریضی دخترم که هستید امشب مادرشوهرم بدجور دلمو شکست نمیبخشمش دخترم امروز سه بار دچار وحشت شده و هر روز حالش بدتر میشه الان به من زنگ زده میگه بچرو ببرید دکتر حالش بده کلی دکتر بردیم امروزم قرار بود ببریم جواب ندادن وقت بگیریم موند فردا یه جوری رفتار میکنه انگار برای ما مهم نیست شوهرم صبح تا شبش شده گریه داره میبینه بچش عذاب میبینه به من میگی کارو ول کن گوشیتو ول بچسب به بچه
آخه یکی بگه اگه کار نکنم از کجا بیاریم خرجش کنیم بهم میگه فردا نوبت بگیر با هم ببریم دکتر شوهرتو ول کن خودم میام میبریم من حال و روزه شوهرمو میدونم چقدر داغونه 29 سالشه ولی انگار 40 سالش شده
نمیدونم حرفای مامانشو بهش بگم یا نه میدونم قیامت میکنه ولی دلم پره میخوام خالی شم