2737
2734
عنوان

ساحل زیبا

464 بازدید | 20 پست

بیاین داستان بگم براتون که هم اکنون تو یه کانال ایتا داره گذاشته میشه

به قلم f.pori

#مقدمه
#ساحل_زیبا❤
-چی صدات کنم؟
+هرچی دوست داشتی .
کنجکاو پرسید :-خب چی میشه اسمتو بدونم؟


بی تفاوت نیم نگاهی بهش کردم و دوباره نگامو به کتاب روبه روم دوختم، همونطور که بی هدف به نوشته های کتاب زل زده بودم گفتم :لزومی نداره بدونی!


-خب الان چی صدات کنم؟
+هرچی دوست داری!
چند دقیقه سکوت کرد و بعد با هیجان گفت :زیبا!
نگام به کتاب بود ولی مخاطبم اون . با صدایی که خالی از هر حسی بود گفتم :چرا زیبا؟
-چون هستی!
+چه جالب!


دوباره سکوت کرد . با صدای آرومی گفت :نجم... زیبا نجم.
برای چند ثانیه نگامو از کتاب گرفتم و به زمین خیره شدم... با صدای آرومی زمزمه کردم : زیبا نجم ... زیبا نجم...

#پارت1

#ساحل_زیبا❤

با عصبانیت مشتشو رو میز میکوبید و همراه اون اسممو با حرص صدا میزد :زیبا ... زیبا ... دیگه داری حالمو بهم میزنی!

بی تفاوت به خوندن کتابم ادامه دادم...

-د لامصب مسئله به این مهمی واجبه این کتاب لعنتی رو بخونی؟

شونه ای بالا انداختم و نیم نگاهی بهش کردم، از عصبانیت گونه هاش گل انداخته بود ...دوباره نگاهمو ازش گرفتم و به کتاب دوختم :خب که چی؟...میگی چیکار کنم؟

-که چی؟!؟! بابا تو پاک عقلتو از دست دادی!

آرسام که تا اون لحظه ساکت بود بالاخره لب باز کردو با جدیت گفت :زیبا، شادی راست میگه مسئله ی مهمیه اگر دست از پا خطا کنیم جونمون به خطر میوفته!

شادی با حرص گفت :مگر اینکه تو یه چیزی بهش بگی واگرنه که حرف تو کلش نمیره!

آرسام تشر زد :شادی.

-چیه؟ اگه دروغ میگم بگو دروغ میگی بهش میگم زیبا الان بمب میزنن اینجا میره رو هوا عین خیالشم نیست شونه بالا میندازه میگه خب؟ به نظر تو این آدم حالش خوبه؟

-شادی خفه شو!

-اه تو ام

با آرامش از جام بلند شدم و چند قدم از میز فاصله گرفتم، هردوشون ساکت بودن ... نفس عمیقی کشیدم و کمی سمت شادی مایل شدم و گفتم : توهیناتتون تموم شد خانوم صالحی؟

تو سکوت و البته با کمی ترس بهم خیره شده بود... خوب میدونست که این آرامشم آرامش قبلاز طوفانه ...

ازشون دور تر شدم و به سمت پنجره ی بزرگ اتاق رفتم و پشت بهشون روبه پنجره ایستادم ...با کمی تامل گفتم :یه راهی هست ...

آرسام با کنجکاوی پرسید :خب؟

+نفوذی.


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

هرجورشده میخوای پربازدید بشه😂😂😂

فقط 3 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
   ●۱۰♡فروردین♡ تولدمه😍  خانومی گل زندگی جدیدی شروع کردم لطفا از گذشتم دیگه نپرس♥️🙏 ..................به زودی🤩😍تیکر بارداری میزنم 🤰انشالله🤲🧿💟 دعاکنید 😔 انتظار فرزند سخته😔😓😢 اگه خواستی ته دلت برام یه صلوات بفرست💙♥♥♥♥   به لطف خدا و دعای شما دوستان در من دو قلب میتپه🥰🥺♥
2738

#پارت2

#ساحل_زیبا❤

برگشتم سمتشون، دهن هرجفتشون از تعجب باز مونده بود...شادی ناباور زمزمه کرد :چ...چی؟

اخمای آرسام رفت توهم و با تحکم گفت :زده به سرت؟توکه خوب میدونی نفوذ به خونه و باند اردشیر غیر ممکنه پس چجوری...

پریدم وسط حرفش و گفتم :بالاخره همه ی آدما یه نقطه ضعفی دارن دیگه!

پوزخندی زد و گفت : و تو هم اون نقطه ضعفو میدونی؟

خونسردانه گفتم : نه!

دوباره اخماش تو هم رفت :پس چی؟

+راه حل من نیاز به نقطه ضعف نداره!

کلافه پوفی کشید و گفت :اه زیبا چرا قسطی حرف میزنی؟ درست بگو بفهمم چی میگی .

+فعلا کاری که میگمو انجام بده .

چشماشو تو حدقه چرخوند و با حرص گفت :امر بفرمایید!

+آرتام هنوز هم  دوست داره تو یه ماموریت شرکت کنه؟

-زیبا لطفا دور اونو خط بکش!

+نگران نباش اون قرار نیست بره

شادی پرسید :پس کیو میفرستی؟

+خودم میرم!

با تعجب گفت :چییی؟دیگه بد تر میخوای خودتو به کشتن بدی؟اگه بفهمن تو کی هستی که سرتو میبرن میزارن رو سینت!

+چی داری واسه خودت ور ور میکنی؟اونا حتی عکس منم ندیدن به لطف تو همه فک میکنن رئیس باند ما تویی، دیگه خطرش چیه؟

آرسام :زیبا من بهت اعتماد دارم اما احتمالات هم در نظر بگیر.

+ای بابا شما به من اعتماد کنین کارو بسپرین به من، خودم حلش میکنم. باشه؟

ارسام مردد نگام کرد و بعد هم نفس عمیقی کشید و گفت :خیله خب . بگو میخوای چیکار کنی؟

لبخند کجی زدمو گفتم :تو برو به آرتام خبر بده تا من بهت همه چیو توضیح بدم.

سرشو تکون داد و از جاش بلند شد و به سمت در رفت، دستش به دستگیره نرسیده بود که صداش کردم، برگشت سوالی نگام کرد :+گفته بودی آرتام سرطان داره؟

سرشو به نشونه ی بعله تکون داد و بی حرف از اتاق خارج شد،به خودم اعتماد داشتم ولی ...آرتام ... باید یه فکری براش بکنم!

#پارت3

#ساحل_زیبا❤

▪️▪️▪️▪️▪️

طبق معمول تو اتاقم نشسته بودم و با برگه های روبه روم مشغول بودم که چند تقه به در خورد...

سرمو از رو برگه ها برداشتم و به در خیره شدم با صدای بلندی گفتم : بیاتو ...

در باز شد و اول از همه سر کچلش و بعد هم چهره ی خندونش از لای در پدیدار شد ...

باخنده گفت : سلام خانم دکتر اگه قول بدی بهم آمپول نزنی میام تو!

سری از رو تاسف تکون دادم و با دست به صندلی روبه روم اشاره کردم و با لبخند گفتم : بیا تو بشین .

سری تکون داد و اومد داخل و روبه روم نشست:چطوری خواهر گلم؟

از شنیدن کلمه ی خواهر گلم  از دهن آرتام لبخند محوی روی لبام نشست دیگه به این مدل حرف زدنش عادت کرده بودم:خوبم تو خوبی؟

-ای میگذره!

+فک کنم آرسام همه چیو بهت گفته ...

-آره تقریبا ولی فک کنم بهتره تو یکم کاملش کنی ...

+خیله خب، ببین ظاهرا یکی از شرکای ما یسری از مدارکی که بر علیه ما هستشو به اردشیر داده الان تنها راهی که ما هم مدارک خودمون و هم مدارک اردشیر رو به دست بیاریم اینکه یه نفوذی رو بفرستیم خونه ی اردشیر ...

-اگه مدارک خونش نباشه چی؟ اگه تو شرکت باشه؟

+خب ما آرشام رو تو شرکت داریم ...

-خب الان من چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟

+من میخوام به عنوان یه خدمتکار وارد خونه ی اردشیر بشم واسه این کار باید هویتم رو عوض کنم، تو توی  این هویت جدید نقش برادرم رو داری زیاد کار سختی نیست فقط یه مدت با هم تو یه خونه زندگی میکنیم، همین!

سرشو تکون داد و گفت : باشه مشکلی نیست فقط هویت جدیدمو برام روشن کن .

+به بچه ها میسپرم کاراشو انجام بدن.

دستشو به زانو زد و از جاش بلند شد :خب من دیگه برم؟

+منکه کار دیگه ای ندارم ولی اگه دوست داری بمون بریم پایین صنم ناهار آماده کرده.

سرشو به طرفین تکون داد و گفت :مرسی من جایی کار دارم باید برم

شونه ای بالا انداختم و گفتم :باشه هرجور راحتی .

به سمت در رفت و با یه خداحافظی از اتاق خارج شد .

من میزارم دیگه هرکی دلش خوست بخونه 🙂 (سعیم میکنم ناراحت نشم اهمیت ندادین حداقل گزارش بزنین تا بفهم ...

اگ این ارسامو عوض کنی ی اسم مردونه تر بذاری من میخونم 

بدجور ارسام رو مخمه  

امضا   
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز