2726
عنوان

گروه خونی ناسازگار و بارداری

1256 بازدید | 16 پست

من الان باردارم 😔 یه ساله ازدواج کردم  چون ماه پیش رفتم باشوهرم واسه گروه خونیتون آزمایش.. وقت نشد ببرم پیش دکتر ببینم خونمون بهم میخوره یانه..تواینترنت زدم نوشته بود نه😔😔شوهرم واسه دوستش فرستاد اون گفت میخوره ما دیگه بفکرش نشدیم گفتیم لابد میخوره😔دیشب رفتم دکتر گفت نمیخوره...ولی باید آمپول بزنی دقیق نفهمیدم که آمپول رو کی باید بزنم قبل بارداری؟تو بارداری؟

ازاین‌رو نتیجه آزمایش غربالگریم ریسک پرخطر زده که بچه مشکل داره 😔😔جوش اون بس نبود که باز گروه خونی اومد تو فکرم الان من موندم که چیکارکنم ...

عزیزم حتما برای امپول رگام زده وگرنه هیچ کدومتون که کم خونی ندارین دارین ؟

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

اگ گروه خونی خودت منفیه هفته ۲۸ آمپول رگام میزنن

دعای نی نی سایتیای میگیره. میشه دعا کنین خونه بهتر بگیریم .با دعای شما خونه خریدیم ولی نمیشه خودمون بشینیم دادیم رهن .خدایا هرچی صلاحه واسمون پیش بیاد.دخترم و شوهرم امیدای زندگیمن .

مشکل چی داره جنینت؟؟

ميشه واسه مادر شدنم لطف کنید صلوات بفرستين و دعام کنین خدا بهم بچه هاي سالم وصالح بده ممنونتون ميشم محتاج دعاهاتون هستم ! 🙇🙇🙇🙇🙏🙏بعد چندسال چشمم به نوشتم خورد😭الان خدارو شکر دوتا بچه سالم دارم😍
نه نداریم

پس لابد گروه خونی شما منفیه گروه خونی شوهرتون مثبت امپول رگام باید بزنین 

اگر خدایی نکرده خونریزی تو بارداریتون داشته باشید ، ۲۸ هفتگی باید بزنید و بعد از زایمان اگر گروه خون بچتون مثبت بشه

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد

البته اگر نوع خون زن و مرد متفاوت باشد، مثلا یکی A+ و دیگری B-، گروه خونی و عامل Rh آن ها با هم سازگاری ندارد و باید برای دانستن اصول احتیاطی و پیشگیری از عوارض به پزشک مراجعه کنند؛ اما اگر این کار را نکنند مادر در خطر خواهد بود، زیرا گروه خونی مادر با سازگاری نخواهد داشت و هنگامی که خون جنینوارد سیستم بدن مادر شود او را به خطر می اندازد.

پس از ورود خون متفاوت نوزاد به بدن مادر، بدن مادر علیه عامل Rh بچه شروع به پادتن سازی می کند و با جنین مانند یک متجاوز و عامل مهاجم رفتار می کند.

با عمل پادتن سازی بدن مادر ضعیف می شود؛ همچنین پادتن ها گلبول های قرمز جنین را از بین می برند و باعث ایجاد بیماری کم خونی در جنین می شوند و چنانچه بخش سلامت اشاره کرده است حتی ممکن است کمبود گلبول قرمز در بدن جنین، موجب آسیب های مغزی و یا مرگ شود.

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
سندروم داون😔😔 امینوسنتز واسم نوشته هنوز نرفتم


من درصدازمایش afp. بالا بود.

ميشه واسه مادر شدنم لطف کنید صلوات بفرستين و دعام کنین خدا بهم بچه هاي سالم وصالح بده ممنونتون ميشم محتاج دعاهاتون هستم ! 🙇🙇🙇🙇🙏🙏بعد چندسال چشمم به نوشتم خورد😭الان خدارو شکر دوتا بچه سالم دارم😍
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز