سلام
دوستان لطفا تایپیک قبلی منا بخونید متوجه بشید رابطه من و همسرم چقدر مشکل داره...
هفته گذشته زنگ زد خانواده خودم و خودش اومدن شهری که ماموریت هستیم، خبر بارداری منا داد و گفت که به زنم اعتماد ندارم بتونه بچه را سالم تحویلم بده با کارهایی که میکنه
عمه ام با روی خنده گفت عروس گلم خودش بیشتر از همه نگران نینی هست
اما مادرم خودم زد تو صورتش و گفت اگه بلایی سر بچه بیاری خونت حلاله بعدم اونقدر تهدید کرد که بابام تحریک شد
با این همه مشکل چرا باردار شدی؟
بارداری رو همه جشن میگیرن تبریک میگن شادی میکنن هدیه میدن شما جمع شدین دعوا کردین؟
یعنی جدی برای خبر بارداری زنگ زدین خانواده ها بیان یه شهر دیگه؟ عمتم اومد؟
خخخخ
من هفت هفتمه یبار نشده بابا مامانم یه زنگی بزنن بگن چطوری پنج دیقه راهه یه کیلو میوه دستشون بگیرن بیان یه سر بزنن
مادرم زنگ زده چرا چند روزه نمیای اونجا نمیری از گرسنگی خدا شاهده شوهرم همش از بیرون غذا میگیره چون سرگیجه و سردرد دارم بلند شدن برام مرگه
میخاستم بگم خونه تو بیشتر میمیرم از گرسنگی سه روز اومدم خونت موندم بابام با شوهرم رفته بود سفر دو وعده بیشتر غذا درست نکرد انگار نه انگار من باردارم
دیگه حالم داره ازشون بهم میخوره
خیلی ازمامانت حرصم گرفت اه به جایی اینکه پشت بچشون باشن...
خداصبرت بده حرص نخور برات خوب نیست خدابزرگه.
بعد کلی دعوا و غر زدن که همه اش از طرف خانواده خودم بود، منم حجت تموم کردم به شرطی بچه ات را سالم تحویل میدم که داخل زایشگاه ،محضر دار بیاد طلاقم بدی
عجب خانواده هایی دارین😱
من یک ماهه خونه بابام هستم مامانم بدبخت خودش مریضه ولی نمیدونی دوره من چیکا میکنه.فقط منتظره ببینه من چی حوس کردم که واسم آماده کنم.کاش میتونستم همه ی زحماتشون رو جبران کنم😊
بابام فقط هی میگه اگه از بیرون چیزی دلت خواست بگو واست بگیرم.فداشون بشم من😍خدایاشکرت
از این به بعد دست رو شکمت بکش هی قربون صدقه ی بچت برو باهاش حرف بزن جلو شوهرت که ببینه تو بچرو بیشتر ازاون دوست داری.
