محل کار شوهرم ودامادشون یه گاراژه که من بخوام ازخونه مادرم برم مرکز شهر از در گاراژ شوهرم رد میشم یه روز با ماشین برادرم رد شدم دیدم هر دوشون دم در نشستن منم یه کوچولو برا شوهرم مثه سلام دست بلند کردم روز بعد خواهرشوهرم زنگ زد گفت شنیدم رفتی در گاراژ تعلیم رانندگی منم گفتم چه تعلیمی مرکز شهر کار داشتم مسیرمونم اونجاس میشه پرواز کنم اونم گفت شوهرم گفته اگه تو از در گاراژ با ماشین رد میشدی شلاقت میزدم خانوما از اونروز دارم خودخوری میکنم نمیدونم به این داماد پررو چی بگم که هم مدبانه باشه هم حالشو بگیرم دفعه دیگه جرات نکنه چیزی راجع بهم بگه انقد خاله زنکه رفته پیش خواهر شوهر کوچیکمم گفته وااا خانوما مگه من کار بی تربیتب کردم حالا خواهرشوهرم ماشین داره شوهرش کشیدش بالاماشین خودشو زده پارکینگ ماشین اینو گذاشته زیر پاش گفته هیچوقت هم نمیزارم تنها رانندگی کنی باهاش ا