2733
2734

من ساله ازدواج ازدواج کردم 

سال اول رفتم سرکار بعد دیگه نرفتم 

موقعی که سرکار بودم شوهرم بعضی وقتا میرفتیم خرید یه جورایی ازم پول میگرفت 

بعد که دیگه خانه دار بودم هیچ وقت ازش پول نخواستم سعی کردم با اون مقداری که جمع کرده بودم چیزایی که لازم دارم بخرم

اصلا روم نمیشد بهش بگم پول 

اونم به روی خودش نمیاورد که مثلامن باید پول تو جیبم باشه

حالا دارم میرم دوباره سرکار

میخوام ایندفعه اگه شوهرم گفت پول بده مثلا 

ندم بهش

اخه پیش خودم میگم وقتی اونموقع سرکارنبودم پول بهم نمیداد منم هیچی نمیگفتم

حالا میرم سرکار با پوررویی پول ازم میخواد

به نظرتون این دفعه اگه گفت پول 

چی بگم بهش دقیقا

با پوررویی بگم که اره مگه من سرکارنبودم ازتو پول میگرفتم که تو الان ازمن میگیری؟یا یه جور دیگه بگم

میخوام یه جور بگم که اصلا رو پول من حساب نکنه ناراحتم نشه

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢

خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍

بیا اینم لینکش

ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731
2738

بگو پول من برا خودم پول تو برا خودت 


فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
شوهرت کلا وظیفشه ک ب شما پول بده،حتی اگه شما شاغل باشی،چ  فکر کردی ک  ازش پول نمیگرفتی؟؟؟؟ ...

نگاه کن حالا با روم نمیشده یا اینکه مراعاتش رو میکردم دقیقا نمیدونم

ولی حالا بگو الان اگه گفت چی بگم بهش 

من چون از اول سرکار میرفتم بهش گفتم من حقوقم مال خودم و دلیلی نداره که خرج بشه برای خونه شما هم رک بهش بگو عزیزم 

_چرا همیشه به چشمام میگی لعنتی                                      _"نمیدونم عزیزم .......چشمات غرقم میکن.....وقتی تو تیله های زلال چشمات خیره میشم .....یهو به خودم میام میبینم یادم رفته نفس بکشم....چشمات شفافه ....برق میزنه .....خودم تو مردمکش میبینم.....صادقه .....انگار باهام حرف میزنه .....نمیدونم سونیا.....ولی قطعا چشم هات لعنتی ...."                                                                                 بله عکس خودم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز