دلم خیلی شکسته شوهرم از دیشب رفته پیش دوستاش هنوز نیومده به من گفته بود نمیرم و لی رفت منم حتی یه بارم بهش زنگ نزدم
از اون ورم دخترم وابستگی شدید داره به مادر شوهرم اصلا منو حساب نمیکنه مریضم هست
نمیدونم چکار کنم با مادرشوهرمینا یه جا میشینیم من کلا آدم ساکتیم تا الانم عروس خوبه فامیل بودم میترسم برم برام بد شه باید خونه رو بفروشیم تا جدا شیم از اونا
شوهرم راضیه ولی مشتری نیست
خدایا خودت کمک کن
حالا چکار کنم برم یا بمونم میخوام دخترمو نبرم احساس میکنم اصلا دوستش ندارم همش با هام بده فحش میده به حرفم گوش نمیکنه شوهرم به خاطر مریضیش کوتاه میاد
از دیشبه داغون شدم دلم میخواد بمیرم
اوضاع خونه بابام هم زیاد خوب نیست بابام فوت شده نمیخوام سربار داداشم باشم اونم بیچاره یه هفتس دیسک کمر گرفته
چجوری شوهرمو ادب کنم