2726
عنوان

قسمتی از زندگی من

| مشاهده متن کامل بحث + 3350 بازدید | 91 پست

عمم چندبارازپدرم منوخاستگاری کردوپدرم هم گفت هرچی خودش بگه, منم گفتم من بافامیل ازدواج نمیکنم. عمم هم که پسرش کلی عزیزبودبراش ناراحت میشد ولی بازم انگار با اصرار محمد ,مطرح میکرد ولی نه میشننید. منم خواسته بودم شماره ی منوندن, که همینهاباعث دلخوری عمم میشد ولی اون خبرنداشت ازهیچی! ترم پنجم من بایکی ازهم دانشگاهیام که همشهریم بود ازدواج کردم واین یه شوک بزرگ بود برای محمدوخونوادش! بحدی که کلادیگه خونه ی مانمیومد! عمم هم تا یکسال جواب سلام منونمیداد! اونی که به هربهانه خونه ی مابرای دیدنی میومد دیگه حتی برای عیددیدنی هم نیومد! دوسال بعدش هم خودش ازوداج کرد, بایه دخترهم سنش.

الان محمد دکتری مکانیک داره واستاد دانشگاهه وشرکت هم زده, هنوزم میبینمش تومهمونی ها, وازنگاهش میفهمم که بمن حس داره واین خیلی منواذیت میکنه. چون هردومتاهلیم وبچه داریم. والبته حس زنانم میگه که خانومشم ازمن خوشش نمیاد ! ولی خب برونمیاره. من سعی میکنم توچشمش نباشم واصلا هم صحبت نمیکنم باهاش ولی خیلی وقتا میبینم نگاه محمد روی منه, و از اینکه شوهرم متوجه بشه خیلی میترسم. خیلی وقتا مهمونیهارومیپیچونم هرچیشوبتونم ولی خب خیلی وقتاهم نمیشه, مثل چند هفته ی پیش که عروسی دخترعمم بودوقبلش عمم مهمونی گرفت وخب اگه نمیرفتم تا عمرداشت عمم میگفت نیومدی و... منم برای اینکه جلب توجه نکنم یه ارایش مختصرکردم, یه مانتوشیردهی که سرمه ای ولی سنگدوزی ببودپوشیدم با یه ساپورت مشکی, وروسری, خیلی رسمی رفتم واونجاهم لباس عوض نکردم, ولی وقتی وارد شدم ازاول تااخرسنگینی نگاه محمدوروخودم حس میکردم بااینکه همش سعی میکردم به بهونه ی بچه یه گوشه ای قایم شم ولی خب بازم نمیشد. این خیلی اذیتم میکنه ومخصوصا که خانومش بخوادناراحت بشه یاهمسرمن متوجه چیزی بشه! خودم یه درس مهم توزندگیم گرفتم و اون اینه که بچم حتی اگه پسر به هیچوجه حاضر نیستم به کسی جزمادرم بسپارمش ومداوم باید کنترل داشت روی بچه! باتوجه به شاغل شدن خیلی ازخانوما, ازتون میخوام اول مادرخوبی باشین بعد حالامعلم خوب, پرستارخوب یاهرچیز دیگه! یادمون نره بچه ها دست ماامانتن, وجامعه ی امروز خیلی خیلی باجامعه ی دیروزفرق داره وناامن ترشده. ممنون که وقت گذوشتین وحرفایی روکه من تابحال به کسی نگفته بودم خووندین.

      

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

الان محمد دکتری مکانیک داره واستاد دانشگاهه وشرکت هم زده, هنوزم میبینمش تومهمونی ها, وازنگاهش میفهمم ...

من ک بچه بودم اصلا جرات نداشتم با ی پسر حرف بزنم یا بازی کنم حتی فامیلامون الان ک بزرگ شدم میفمم چه خوبی در حقم کردن خانواده م 

من ک بچه بودم اصلا جرات نداشتم با ی پسر حرف بزنم یا بازی کنم حتی فامیلامون الان ک بزرگ شدم میفمم چه ...

عزیزم... ولی من تمام همبازیام پسربودن, من اولین نوه ی دختربودم! ولی به لطف همین محمدکسی حق نداشت نگاه چپ کنه بهم! خانوادم هم اصلاواصلاااا چیزی نمیگفتن بهم

2728
عزیزم... ولی من تمام همبازیام پسربودن, من اولین نوه ی دختربودم! ولی به لطف همین محمدکسی حق نداشت نگا ...

حداقل این تجربه رو به دست اوردی ک بچه تو دست هیچکس ندی امیدوارم موفق باشی عزیزم

نمیدونم چرا دلم واسه محمد سوخت!درسته کار بدی کرده بود.ولی اون بچه بود.این جور که شما میگی واقعا عاشق ...

اره خودمم هرچی زمان گذشت به این قضیه پی بردم, هردومون سرمون به زندگیمون گرمه. بچه هم داریم, حتماخانومشودوس داره ولی میدونم منوبیشتردوس داشت! راستش من هنوزم وقتی به بچگیمون فکرمیکنم دلم برای محبتاش وحمایتاش غش میره! نمیدونم چرادلم خواست انقدسفتوسخت تنبیهش کنم  الان فکرمیکنم خیلی ازپسراممکنه توبچگی ازاین شیطنتاکرده باشن ومن زیادی سخت گرفتم. 

بعضی وقتا که توزندگیم به سختی میخورم همش محمدمیاد توذهنم واینکه شاید واسه اینه که چشمش دنبال من بوده که نتونستم اونطورکه باید خوشحال باشم. 

ازته قلبم امیدوارم خوشبخت باشه وشاد, چون حقشه وخیلی آقاست

😔منو چند ماه بعد عقدم دعوت کرد عروسیش، از اول تا آخر یه آهنگیو درخواست دادکه به اسم منه. همه دیگه شک کرده بودن. آخه اومد ولی من قبول نکردم بخاطر اختلاف طبقاتی که بینمون بود. این میون دلم میسوزه برا عروسش. که با چه ذوقی با اون آهنگه تو بغلش میرقصید. 😕مردک ابله. عروسش کنارش بود هی به من نگاه میکرد. منم گذاشتم رفتم. 


اره خودمم هرچی زمان گذشت به این قضیه پی بردم, هردومون سرمون به زندگیمون گرمه. بچه هم داریم, حتماخانو ...

امیدت به خدا باشه. با شوهرت زندگیتو بکن. صدقه زیاد بده. هروقت میوفتی یادش براش دعا کن که خوشبخت باشه

واقعا ای کاش مادر ها بدونن  تنها گذاشتن بچشون چه عواقبی داره ، اگه کسی انقدر سرش شلوغه که نمیتونه از بچش مراقبت کاش بچه دار نشه هیچکس حتی برادر یا خواهر صد در صد قابل اعتماد نیست

شوهر خودت چجوره از لحاظ اخلاقی و شغل و اینا؟

الانم اگه برگردی عقب همین کارو میکنی؟ یا نه با محمد ازدواج میکنی؟

بعدش وقتی محمد جواب منفی شنید یا وقتی میخواستی ازدواج کنی برای خواهش و التماس خودش نیومد جلو؟

من خیلی احساساتی هستم.ایکاش میبخشیدیش.قلبم شکست برای محمد داستان ه شما.اونموقع تو بلوغ بود و شما تنها با هم.هرکس دیگه ای هم بود همین اتفاق میوفتاد.مقصر محمد داستان نبود اصلا،مقصر اصلی پدر و مادرت بودن خانمی.محمد اگر بزرگ شد هم همون درخواست رو میکرد،اونموقع مقصر بود ولی ....ای خدااا اشکم دراومد یاد عشق خودم افتادم.دلم شکست😭

دلم یه همدم ه توووپ میخواد.سیراب بشم از محبت.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730