2737
2734

امتحانی قراره با ۶-۷ کیلو گوجه رب درست کنم میدونم واسه شما کدبانوهای بچه بازیه شیش هفت کیلو اما میترسم خراب شن 

می خوام کم با کیفیت درست کنم😁

اگه فوت و فنی دارید ممنون میشم بگید و راهنمایییم کنید بحث ابرویه 😇

زمانش و افزودنی و اینا قراره رو گاز آشپزخانه درستشون کنم 


زمانش ۶.۷ ساعت طول میکشه

زیرشم زیاد نباشه

نمکم میریزیم

یکسره هم بایدبالا سرش باشی هم بزنی

خدایاماراآن ده که آن به،ومگذارمارابه که ومه!!!🌺به فرموده حضرت آقا:دربیت المقدس نماز خواهیم خواند.ان شالله به زودی🌺🤲

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

توصیه میکنم نکنی

1-از این مقدار تقریبا شاید یه پیاله رب در بیاد

 2-ارزش اون حد کثیف کاری نداره 

زمانش بستگی داره هر وقت غلیظ شد بردار زیاد بمونه سیاه میشه  افزودنیش چند دیقه آخر نمکه

2728
توصیه میکنم نکنی 1-از این مقدار تقریبا شاید یه پیاله رب در بیاد  2-ارزش اون حد کثیف کاری ندار ...

واقعاااااا😅😅

چرا کثیف کاری منظورت پرت شدنشه ؟؟؟ 

اگه تو قابلمه بزرگ باشه حل نمیشه این مشکل

حال دارینا 😶 حس میکنم سخته بالا سر چیزی زیاد وایسادن ولی کلا آدم همه چیو بلد باشه خوبه یه وقتایی ل ...


راستش انقد بیکارم این تابستون

همشم سرم تو گوشیه گفتم خودمو سرگرم کنم 

زمانش ۶.۷ ساعت طول میکشه زیرشم زیاد نباشه نمکم میریزیم یکسره هم بایدبالا سرش باشی هم بزنی

شما برا له شدن گوجه تو آفتاب میذارینشون یا میجوشونید

اگه میجوشونید چقد باید آب بریزم اگه تو آفتاب میذارینشون چیزی اضافه نمی کنید چقد تو آفتاب باشه

عزیزم گوجه ات رو بشور خرد کن بینش نمک بریز 

دو تا سه روز بذار افتاب تا ترش بشن روشون مثل کپک میشه بعد هر روز با دست بمال که قشنگ له بشه

بعد با صافی صافشون کن بذار روی گاز تا جوش بیاد کنارش وایستا ، چون سر میره

جوش که اومد دیگه سر نمیره ساعتی یکبار همشون بزن ط۹ته نگیرن

تا غلیظ بشن شروع کنن به پریدن خیلی نذار غلیظ بشن چون سیاه میشن 

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
2738
مرسی از راهنمایی تون خانوم گل 😘

خواهش گلم 

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز