واقعا اعصبامو بهم میریزه ، میدونه قبلا دوس پسر داشتم الان بعد سه سال باهم بودن که دیگه جدی شدیم گیر داده به کذشته من ، همش میخاد سر در بیاره
منم واقعا تا میپرسه عصبانی میشم و هزار بار بهش گفتم به تو ربطی نداره همینجوری که رابطه تو و دوس دخترت به من ربطی نداره جون واسه گذشته باوده
وای به هر نحوی که شده بازم بحثو میکشونه به گذشته
چیکار کنم دوستان؟
حالا تا اون جایی که امکان داره یه چیزایی براش بگو نا اروم بگیره
اصلا نگو که بعد دیگه ولت نمیکنه..
کات
یه لگد بزن بهش شوتش کن بره😑😑😑😑
همه چیزو بگو خودت رو راحت کن عزیزم.وگرنه این قصه سر دراز تا دارد تا هر زمان که باهم هستین
وقتی میگم با شوهرتون در این حد صمیمی نشید به این خاطره
با ترفند خودت جوری که میشناسی با جزییات کم بگو...خلاص
بهم بزن این ادم بعدها سر همین مسایل اذیتت میکنه
گیر و شکاک هم هست؟
یه بار بهش بگو گذشته من برا خودم گذشته خودتم برا خودت
لطفا هیچ وقت جزئیات رو بهش نگو
من همسرم با ابن که مرد بود بهم گفت همش نسبت بهش شک دارم حالا مردا که ده برابر بدترن
اخه بهش میکم یه چیزایی باور نمیکنه اصلا دنبال یه حرفایی دیگست ، نمیتونم کات کنم دوستان خیلی دوسش دارم و میخایم ازدواج کنیم ، حتما یه راه دیگه ای باید باشه
من با دوس پسرم که الان نامزدمه ...قبل عید رفتیم کوه جایی رفتیم که با تور بود خودش از یه دختر حرف زد که از بچه های تور بوده باهم یه هفته دوس بودن گفتم نگو هی گفت گفتم نگو به سرو و باغ و تپه نگاه کردم ولی دامه داد گفتم تموم شد نطقتون گفت بله.گفتم ببین قشنگ جان فلانیو میشناسی یه زنگ بزن بگو خانم شیرین ببین میگه دوستم داشته یا نه..فلانیو میشناسی گفت نه از اینیستا عکسش اوردم گفت پسر فلانیه قبل تو باهاش دوس بودم دقیقا یه هفته هرچی از اون دختر گفته بود من ده برابر الکی گذاشتم روش خاطره ساختم واسه خودم هی گفتم گفت گو.خوردم نگو گفتم نه وایسا ببین خوشت میاد اونقد گفتم که همونجا گفت گذشته برای گذشته اس و دیگه کسی از گذشته حرف نمیزنه.....
