من دو برادر دارم که یکیش متاهله ,یه خونه ی شیک و جدا از ما داره .منم تک دخترم و دارم برا استخدام درس میخونم کاری هم اصلن با این عروس نداریم اما ایشون هر روز خونه ی ماست هر وقت بخواد میاد ,میره . وقت بوده که یه ماه خونه ی ما بوده و خیلی مزاحم زندگی و درس خوندن منه.خیلی کاری نمیکنه و تازگیها زبون دراز هم شده منم به خاطرپدر و برادر همیشه ملاحظه اش رو میکنم ...شما بگین چیکار کنم که زیاد نیاد و حد خودش رو بدونه ....واقعا بعضی ها لیاقت احترام و محبت ندارن .انکار که حتما باید ازار بدی و تیکه بندازی وگرنه سوارت میشن ......
انفرادی شده سلول به سلول تنم خود من در خود من زندانی ست.