دخترم 1 سالشه امروزبردم خونه مادرشوهرم اوناطبقه بالای خونه مامیشینن.
اون خوابیده بود و خواهرشوهر کوچیکم ک 13 سالشه داشت لواشک البالو رو ازصافی رد میکرد،خواهرشوهرم ب دخترم گفت بیا لواشک بخور مادرشوهرمم شنید و یهویی بلندگفت سمیرا دستتو نکنی تو دهنش بعد بکنی تو لواشک بعد بلند شد دیدش من نشستم اون جا.یهویی رنگ پوستش شبیه بادمجون شد
1 ساعت بعدش دخترمم بدراشتم و رفتم درو زدم گفتم مامان منظورت چی بود ک گفتی دستتونزنی دهنش بهد بزنی تو لواشک؟؟
گفت ن کی گفتم من گفتم قاشق و ندی دستش بزنه ب اینور اونور بعد بزنه ب لواشک ،،،،هاشا کرد عوضی
حالا ب پدر شوهرم گفته ک عروست دنبال دعوامی گرده.اومده اینجوری گفته خب نومه مثل گله(حرفشو انداخته جلو)ب همسرمم گفته ک زنت مثل خرا می مونه داشت فحشم میداد.شوهرمم عین بی غیرت ها خفه مونده بودو هیچی نمیگف این قدر گریه کردم ک نگو