امیدم فقط پسرمه و بس،وقتی از بابا مامانم گرفته تا شوهرم همه منو از خودشون میرونن جز خودکشی به هیچی فکرم نمیرسه ولی وقتی پسرمو میبینم کور سوی امیدی میاد سراغم، دلم میخواد میتونستم پسرمو بردارم و یجایی برم ک دست کسی بهمون نرسه
قلبم بد شکسته😔
مثلا روان شناسم ولی خب علمم ب دردم نمیخوره و داغونم ، درست تو زمانیم ک نیاز دارم همدرد داشته باشم ولی خونوادم روز به روز غریبه تر میشن برام