اتفاقا بهش گفتم یه بار
گفت بشین خونتو تمیز کن نمیخواد کاری کنی
خیلی رو مخه
یه جورایی پیشرفتمو نمیتونه ببینه
از خونه نمیذاره برم بیرون ک نکنه چیزی ببینم یاد بگیرم
قبلا یه همسایه داشتیم تو اپارتمانمون همسن خودم بود فقط دو بار رفتم خونش و یه بار اومد خونم
تو همین مدت روز ولن تاین شوهرش واسش کادو دستبند طلا و گل خریده بود شوهرم همینو فهمید دیگه باهاش کات کردم نه گذاشت برم نه گذاشت بیام تا خونمونو عوض کردیم