نی نیم که دنیا اومد بخاطر که سزارین بودم نمیتونستم کارامو کنم رفتم خونه بابامینا ده روزش که شد حال منم خوب شد جمع کردیم اومدیم خونه او شب تا صبح من زل زدم به گهوارش و از استرس اینکه نکنه طوری بشه. نکنه گریه کنه بیدار نشم و... چشم رو هم نزاشتم صبح ساعت 6 شوهرم رفت سر کار منم زنگ زدم مامانم و فقط پشت تلفن گریه کردم. خلاصه اومدن دنبالم و دوباره رفتیم خونه بابام.
بعدش مامانم کلی روم کار کرد. روزی چند ساعت تنها گذاشت با بچه و منم مطمن شدم ترسم ریخته.
الان بر گشتم خونه از استرس دست و پاهام سرد شده حالت تهوع دارم همش میترسم یه بلایی سر بچم بیاد اخه تو خونوادمون اصلا بچه کوچیک نبوده من حتی بلد نبودم بغلش کنم