بعد یه ساعت و نیم رسیدیم و رفتیم پذیرش چه بیمارستانی بود انگاری هتل بود😍😆 گفتن یکم دیگه بشینین ک ساعت ۱۲ بشه بعد پذیرشتون کنم ک بخاطر چن دیقه پول یه روز اضافه هم ازتون گرفته نشه بالاخره بعد چن دیقه پذیرش شدمو رفتیم طبقه زایمان یه دست لباس زایمان دادن ک عوض کنم،عوض کردمو اومدن نوار بگیرن خیلی طول کشید ب شوهرم اس دادم بیا پیشم اونم میخاس بیاد ک نذاشته بودن😒گفت اجازه ندادن عشقم😢
نوارو ک گرفتن اومدن معاینم کردم گفتن یک فینگری یه شیافم میذاریم ک دردات شروع بشه گفتم الان یک فینگر باشم دیگه تا صبح بچم بدنیا میاد ولی زهی خیال باطل😓
مامانم موند پیشم ولی شوهرمو دیگه نذاشتن😒😢مامانم هی بهم شربت اینا میداد تقویتم میکرد منم نه نمیگفتم همه رو میخوردم😆صبح ساعت ۳ اینا بود دیدم در اتاق باز شد و شوهرم کله اش رو اورد تو ببینه بیدارم یا ن😂دید بیدارم فوری پرید تو چون یواشکی اومده بود😁مامانم خواب بود خلاصه یکم ماچ و بغل کردیم گفت من برم دیگه الان میفهمن میان میندازنم بیرون😝اینم بگم ک بیمارستان خصوصی و اتاق خصوصی بود ک انقد راحت بودیم.
صبح ساعت ۶ رفتم گفتم من دردم زیاد شده منو معاینه کنین ک گفتم مامای شیفتت خوابه ساعت ۸ میاد معاینت میکنه گفتم باشه،تا ۸ جون کندم فقط گفتم الان میاد میگه ۶ فینگری😐اومد گفت یک فینگری😳😳دوباره یه شیاف دیگه گذاشت😓