عقد بودیم باشوهرم بیرون بودیم اخرشب اوردم خونه تا کسی خونه نیس گفت بریم خونمون یکم بعد که مامانت اینا اومدن میارمت.
خونشونم کسی نبود دیگه رفتیم خوابیده بود منم چشام داشت گرم میشد که یهو بی اختیار گو زیدم بیچاره تو خواب پرید گفت پاشو ببرمت خونه ینی اب شدما
تو یه تاپیک دیگه تعریفش کردم یه نفر گفت اون زنگ ساعت بوده کوک شده بوده بیدارتون کنه وای ینی خلاقیتش تو حلقم