سلام
من یک مشکله زنانه داشتم و تنهایی چند تا دکتر رفتم که خوب نشدم. تا اینکه شوهرم گفت که یک دکتر خوب می شناسه و من رو برد پیش دکتره.
از در که رفتیم تو منشیش به شوهرم گفت:
- به به سلام خوب هستید؟ خواهرا خوبن؟
خلاصه رفتیم پیش دکتره و اون هم شوهرم رو شناخت و گفت:
- به سلام مجدد. خوبن زهرا خانوم (اسم خواهر شوهرمه) قرصاش رو گرفتید؟ پریودش منظم شده؟
شوهرم هم گفت: بله منظم می خوره قرص هاش رو. خیلی خوب شده خیلی ممنون.
من هنوز خیلی از علائم افسردگی زایمان رو دارم و اینقدر گیج بودم که پی اون گفتگو رو نگرفتم. تا اینکه داروهام تموم شد و زمانش رسید که دوباره برم پیش دکتره. این بار تنهایی رفتم و مریض زیاد تو صف بود منشی شناختم و بهم سلام کرد منم بهش گفتم:
- ماشاءالله شما حافظتون خیلی خوبه.
و منشی گفت: نه بابا ولی شما رو یادم مونده. که شوهرتون خواهراش رو آورده بود دکتر. چقدر هم قربون صدقشون می رفت. من همیشه برام جالب بود کسی که با خواهرهاش این طوری می کنه با خانمش دیگه چقدر خوبه. خوش به حالتون.
من هم چنان تو مود گیجی بودم و فقط تشکر کردم و گفتم ان شاالله همه سلامت و خوشحال باشن.
ولی منشی ول نمی کرد و هی می خواست جلو اون همه آدم از من آمار خواهر شوهرهام رو بگیره و هی تعریف می کرد جریانات رو...
الان دوباره نوبت دکترم می شه. و من می دونم که همچنان افسردگی دارم و برام خیلی آزار دهندست دکتره و منشیش. به نظرتون برای یه آدم که افسردگی نداره این رفتار بی اهمیته؟