همش تو خونه ام شوهرم سرکار از صبح که پامیشم کار های خونه و غذا درست کردن اخر سر هم چکار کردی بهم میگه
من یک شهر دور از خانواده مون زندگی میکنیم اینجا هم کسی رو نمیشناسم به اون صورت
میدونید بیشتر از این زورم میاد که درسم رو نصفه نیمه رها کردم یعنی نذاشت الانم مجبورم از صبح تا شب کار کنم فقط برای اون چند روز پیش بهش گفتم بزار یک کتاب بخرم گفت چ کتابی گفتم روان شناسی چون رشته خودمم روان شناسی هست گفت نمیخواد پولم بهم نمیده میگه هر وقت خواستی خودم برات خرج میکنم