2703
2553
عنوان

اولین باری که عاشق شدم پنج سالم بود

| مشاهده متن کامل بحث + 3689 بازدید | 89 پست

وقتی آرش بهم اون حرفا رو زد خیلی استرس گرفتم مثل مرغ سرکنده شدم به همکلاسیام گفتم بچه ها  تو رو خدا پاشید برگردیم تهران آرش فهمیده من با شما اومدم از دستم ناراحت شده بچه ها گفتن بابا مگه بهت اعتماد نداره ما مثل خواهر برادریم تازه خودش نخواست بیاد اگه میومد که اتفاقی نمیفتاد اما هیچکدوم از این حرفا حالمو خوب نکرد کلی استرس داشتم بقدری که دستام میلرزید چون هیچوقت تو اون مدت آرشو انقدر عصبی ندیده بودم 

بالاخره با هزار زور و التماس مجبورشون کردم که برگردیم تو راه فقط گریه میکردم پیام ارشو میخوندم "پست خیانتکار"

وای خدا این چه کاری بود من کردم کاش پام میشکست و نمیرفتم از طرفی هم شکوفه دوستم میگفت دختر ما که کاری نکردیم مثل یه گردش دانشجویی رفتیم و اومدیم مگه این پسره چیکارته که تو اینجوری میکنی اصلا همین الان بهش پیام بده بگو به تو ربطی نداره من کجا میرم چیکار میکنم بزن بلاکش کن

اما من نمیتونستم تازه فهمیده بودم اونم بهم علاقه داره داشته بهم اعتماد میکرده که منه دیوونه زدم اعتمادشو از بین بردم مستاصل بودم نمیدونستم چیکار کنم ...

رسیدم خونه دیگه فکر میکردم این رابطه تموم شدس فقط گریه میکردم تو گروه تلگرامی که با همکلاسیام داشتم باهاشون حرف میزدم اونام فقط سعی میکردن منو اروم کنن تا اینکه یهو دیدم ارش بهم پیام داد که منو تو گروه همکلاسیات ادد کن گفتم بهش ارش اشتباه کردم رفتم ببخشید اما توروخدا بیشتر از این خودتو ناراحت نکن بخدا من بهت خیانت نکردم اما اگه فکر میکنی من اینکارو کردم انقدر کشش نده رابطه رو تموم کن اونم بهم گفت این رابطه که تموم شدس من با تو ادم خیانتکار کاری ندارم اما من باید ببینم تو با کیا رفتی ارزش داشته که منو بفروشی بهشون یا نه

سریع منو ادد کن

ترسیدم ازش 

اددش کردم

رفتم تو پی وی همکلاسیام گفتم بچه ها تو روخدا ارش هرچی بهتون گفت سکوت کنید اون الان خیلی عصبانیه

ارش اومد تو گروه پیام گذاشت نوشته بود مگه شما نمیدونستین مریم متعهده به منه مگه شما وجدان نداشتید که باعث بهم زدن رابطه ما شدین باید تاوانشو پس بدید من به این راحتی از این خیانت جمعی نمیگذرم با روح و روان من بازی شده

بچه ها بخدا ارش پسر خوبیه خیلی ادم سالم و متعهدیه این رفتاراش بخاطر عصبی بودنش نیست بخاطر خیانت بدیه که تو رابطه قبلیش دیده بود دوست دختر قبلیش با صمیمی ترین دوستش رابطه داشت دوستی که ارش اونو مثل برادر میدونست و بعد اون دیگه به هیچ دختری اعتماد نمیکرد و وقتی با من آشنا شد حس کرد میتونه دوباره عاشق بشه و اعتماد کنه که منم گند زدم به همه چی

پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت                  بیچاره از این عشق فقط سوختن آموخت

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

همکلاسیام هر کدوم یه چیزی گفتن که مثلا ارشو اروم کنن و بهش ثابت کنن واقعا این فقط یه گردش دانشجوییه و هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و کسی قصد بهم زدن این رابطه رو نداشته اما ارش گوشش بدهکار نبود حس میکردد غرورش خدشه دار شده هز حرفی بیشتر عصبانیش میکرد و باعث شد با همکلاسیام دعوای لفظی کنه بچه ها همگی از گروه لفت دادن من موندم و ارش 

خیلی عصبی بود پیاماش پر از غلط املایی بود میفهمیدم اون ادمی که همیشه اروم بود حالا مثل یه کوه اتشفشان فوران کرده 

بعد اون داستان یه روز کامل خبری ازش نداشتم  تا اینکه باز بهم پیام داد عکس فرستاده بود برام یهو دلشوره به دلم افتاد دیدم عکسارو باز کردم دیدم چن تا اسکرین شات برام فرستاده چتای خودش بود با یه دختره

به دختره سلام داده بود دختره هم جواب داده بود به به آقا ارش چه عجب مارو قابل دونستین و....

عرق سرد نشست رو بدنم پیاماشونو خوندم دختره زده بود من هنوز پیشنهادم سرجاشه دلم میخواد  باهات باشم نمیدونم چرا تو همش منو پس میزنی مگه من چی کم دارم!!!!

آرش بهش جواب داد پیشنهادتو قبول میکنم پیام دادم همینو بهت بگم اخر اسکرین شاتا همین بود نمیدونم بعدش یا قبلش چی بهم گفته بودن

بدنم یخ زده بود اشکام همینطور سرازیر میشد بی اختیار


آرش چیکار کردی با من خیلی انتقام سختی بود کاش میزاشتی میرفتی چرا اینجوری عذابم میدی مثلا میخواستی بهم بفهمونی به همین اندازه توام زجر کشیدی

به دوستم شکوفه زنگ زدم داستانو بهش گفتم اونم گفت نترس بابا شاید با یکی از دوستاش الکی چت کرده که تورو سرکار بزاره اینو که گفت یه کم خیالم راحت شد گفتم اره راست میگه اینم امکان داره رفتم یه بار دیگه پیاماشو نگاه کردم دیدم بجای اسم شماره دختره افتاده باز قلبم تند زد به شماره زنگ زدم صدای دختر بود پس ینی این اسکرین شاتا واقعیه 

با اینکه داشتم دق میکردم اصلا به روم نیوردم هیچ جوابی بهش ندادم بخودم میگفتم حقمه هربلایی سرم بیاد

یک روز دیگه هم گذشت خیلی دودل بودم بهش پیام بدم یا نه 

میترسیدم یه چیزی در مورد رابطه جدیدش بشنوم که بیشتر ناراحتم کنه 

تو این فاصله اون دوستی که واسطه اشنایی منو ارش بود تنها کسی بود که میتونستم یه خبر ازش بگیرم بهش زنگ زدم گفتم دارم  میمیرم گفت حقته دیوونه تو نباید اینکارو میکردی بعدش که دید من خیلی حالم بده دلش برام سوخت گفت من به ارش زنگ میزنم باهاش حرف میزنم ببینم میخواد چیکار کنه بهت خبرشو میدم

کل زندگیمو تعطیل کردم فقط موبایل دستم بود که الی بهم زنگ بزنه بگه نتیجه حرفاش با ارش چی شد

ساعت دو ظهر 22 بهمن الی بهم زنگ زد گفت مریم من از اون موقع تا الان دارم با ارش حرف میزنم چند دیقه دیگه بهت زنگ میزنه گفته من فقط یه بار فرصت به مریم میدم راستشو بهم بگه من میبخشمش به شرط اینکه تمام واقعیتو بهم بگه و یه سری قولا بهم بده

پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت                  بیچاره از این عشق فقط سوختن آموخت

وای خدا دل تو دلم نبود ساعت سه شد دیدم ارش بهم زنگ زد بدون سلام گفت خب میخواستی با من حرف بزنی یه بار فقط فرصت داری تمام واقعیتو بهم بگو

منم نشستم سیر تا پیاز رفتن و اومدن و اینکه اونجا چه خبر شدو نشدو براش تعریف کردم اونم از م هی سوال میپرسید میدونستم دنبال یه سوتی تو حرفام میگرده اما من تمام واقعیتو گفتم اونم گفت کاش قبل رفتنت به فکر منم بودی که چه حسی پبدا میکردم

گفتم ارش بخدا من فکر میکردم تو هیچ حسی به من نداری و اصلا برات اهمیتی ندارم گفت این چه حرفیه اگه برام مهم نبودی که انقدر این چند روز حرص و جوش نمیخوردم تو این چند روز لب به غذا نزدم حتی شبا نخوابیدم " من دوستت دارم دیوونه" وای خدا اولین بار بود که بهم میگفت دوستت دارم اشک از سر شوق ریختم پس اون دوسم داره که انقدر حرص خورده الهی بمیرم براش که غذا نخورده بهش گفتم بخدا منم تو این چند روز لب به غذا نزدم یهو گفت نظرت چیه باهم بریم یه چیزی بخوریم 

گفتم از خدامه خیلی دلم برات تنگ شده گفت پس اماده باش تا یه ساعت دیگه میام دنبالت 

دیدمش چقدر لاغر شده بود چشماش گود افتاده بود باورم نمیشد اینجوری ببینمش دستشو گرفتم گفتم ببخشید که اذیتت کردم گفت کاریه که شده اما تو راه سختی در پیش خواهی داشت که دوباره بخوام بهت اعتماد کنم گفتم هر چی باشه قبول میکنم

موقعی که داشتیم غذا میخوردیم گفت باید یه قولایی بهم بدی گفتم نشنیده قبول هر قولی بخوای میدم گفت اینکه همین الان همکلاسیاتو بلاک کن و باید بهم قول بدی تحت هیچ شرایطی باهاشون همکلام نشی گفتم قول میدم

خیلی مردد بودم که بهش قصیه اسکرین شاتا رو بگم یانه 

انگار ذهنمو خوند گفت خیالت از اسکرین شاتا راحت باشه مساله ای نیست که بخواد ذهنتو مشغول کنه همون روز حلش کردم من به جز تو نمیتونم با کسی باشم

میدونستم که قابل اعتماده یه مرد واقعی که به راحتی میتونم بهش تکیه کنم و اعتماد کنم

از بعد اون ماجرا رابطه ما تو یه فاز دیگه ای افتاد

پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت                  بیچاره از این عشق فقط سوختن آموخت
2456

رفتیم تو فاز عشق و عاشقی

بهترین دوران زندگیم بود هر شب قبل خواب دوساعت باهم حرف میزدیم انگار حرفامون ته نداره کلی باهم دردودل میکردیم خاطره میگفتیم اونی که ماهی یه بارم نمیومد منو ببینه حالا یه روز در میون دلش برام تنگ میشد انگار این اتفاق باید میفتاد تا میفهمیدیم حسمون بهم چقدر قویه

یادمه وقتی باهم قدم میزدیم بهش میگفتم هدایتم باتو چون من نمیتونم چشم ازتو بردارم جلومو نمیتونم ببینم اونم میخندید میگفت هدایتت با من خیالت راحت 

همیشه نگاهم بهش بود نمیتونستم بهش نگاه نکنم دیوونش بودم روز و شب بهش فکر میکردم موقعی که استرس داشتم بی خواب میشدم ناراحت بودم مشکلی برام پیش میومد فقط با فکر کردن به اون و بوسیدن عکساش اروم میشدم حتی موقع مریضی انگار مسکنم بود ویساشو گوش میکردم صداش دردامو کم میکرد

دیگه خیلی نمیخوام از اون موقع ها که خوش بودیم چیزی بگم همشون خاطره ان تو قلبم که یادآوریش قلبمو به درد میاره فقط اینو بگم من تو تمام شهر باهاش خاطره دارم تو اون مدت به معنای واقعی زندگی کردم

سه سال از رابطه ما همینجوری شاد و خوشحال و عاشقانه گذشت

به جایی رسیدیم که باید تکلیفمون مشخص میشد تصمیم بزرگ ازدواج

باید عشقمون تو یه نقطه حالت ابدی پیدا میکرد اما نشد بازم از این نشدا که دست من نبود یه سری چیزا تقدیره نمیدونم شاید اینجوری میگم که خودمو اروم کنم

پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت                  بیچاره از این عشق فقط سوختن آموخت
رفتیم تو فاز عشق و عاشقی بهترین دوران زندگیم بود هر شب قبل خواب دوساعت باهم حرف میزدیم انگار حرفامو ...

عزیزم مرسی ک نوشتی ببخشید صبح بیرون بودم اومدم مثل جنازه افتادم 

تموم شد؟ یا ادامه داره

پسرم همه دنیام 😘💋💕
عزیزم مرسی ک نوشتی ببخشید صبح بیرون بودم اومدم مثل جنازه افتادم  تموم شد؟ یا ادامه داره

هنوز ادامه داره شنبه بقیشو میزارم عزیزم


پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت                  بیچاره از این عشق فقط سوختن آموخت
2714

رسیدیم به جایی که همیشه منتظرش بودم در مورد ازدواج با هم حرف زدیم ارش بهم گفت مریم اگه یه روز نباشی من تا اخر عمرم با کسی ازدواج نمیکنم من فقط تورومیخوام فقط باید بهم زمان بدی یه کم اوضاع مالیمو اکی کنم

هرموقع واسم خواستگار میومد فقط گریه میکردم میگفتم نمیخوام ارش واسه اینکه من اذیت نشم زنگ میزد با مادرم صحبت میکرد میگفت مریمو مجبور نکنید ما همدیگه رو میخوایم یه کم بهم زمان بدید طفلی ارش خیلی تحت فشار بود با اینکه خانواده پولداری داشت اما اصلا حمایتش نمیکردن

چند جا رفت واسه کار اما هرکدوم به یک ماه هم نمیرسید و ترک کار میکرد این مدل کارا اصلا به تیپ شخصیتیش نمیخورد اون یه هنرمند بود و از شش سالگی موسیقی کار میکرد هرازگاهی اهنگ میساخت واسه خواننده های گمنام اما بصورت جدی دنبال نمیکرد 

وقتی دید تو هیچکاری دووم نمیاره به این نتیجه رسید که باید برگرده تو حرفه ایی که توش تبحر داره ماشینشو فروخت و تمام پولشو خرج خریدن وسایلی کرد که برای ایجاد یه استودیو لازمه نتونست جایی رو اجاره کنه پس به پیشنهاده من از اتاقش استفاده کرد کل دیوارارو عایق کرد و کارشو با تمام قوا شروع کرد خیلی امید داشت بلندپرواز بود میگفت چن تا اهنگ میسازم خودمم میخونم بعد کنسرت میزارم با پولش زندگیمونو میسازم ته دلم میدونستم خیلی بلندپروازه مگه میشه تو یه سال اهنگ بسازی بخونی معروف شی کنسرت بزاری پولدار شی

اما خودش خیلی اعتماد به نفس داشت همین اعتماد به نفسش کار دستش داد روز و شب اهنگ ساخت هر چی بیشتر تلاش میکرد کمتر موفق میشد چن تاشو داد یه خواننده ای خوند اما اصلا استقبال نشد روز به روز افسرده تر شد گوشه گیر و بی انرژی شد همش از من فراری بود منم همش تحت فشار میزاشتمش که زود باش تکلیف منو روشن کن

منم حق داشتم بعد اون همه سال باید تکلیفم معلوم میشد انقدر بهش فشار اوردم که کم اورد بهم گفت برو

گفت نمیخوام به پای من بسوزی من سوار یه کشتی شکسته ام نمیخوام با من غرق بشی برو پی زندگیت چند ماه با تمام بی مهریا و افسردگیاش پیشش موندم گفتم باشه ازدواج نکنیم من نمیتونم بدون تو زندگی کنم اما ارش گفت با من که باشی افسرده میشی من دیگه امیدی به زندگی ندارم تمام زندگیم موسیقی بود که حالا میبینم نمیتونم باهاش کاری کنم علاف من نباش برو

اما بهت قول میدم مریم هر موقع که بتونم رو پام وایسم میام دنبالت اگه توهم برای من صبر کرده باشی بهت قول میدم خوشبختت کنم اما الان برو 

اون روز بدترین روز زندگیم بود تمام خاطراتمون مثل یه سریال از جلوی چشمم رد میشد مگه میشه منو نخواد هنوزم لبخندش یادمه اون ارامشی که تو چهره داشت

قهرمان بوکس منطقه با یه بدن عضله ای که با سر انگشت پیانو میزد گیتار میزد و به تمام سازهایی که من میشناختم مسلط بود یه بدن سخت و خشن اما به یه روح لطیف هنرمند

همین تناقضا باعث میشد که عاشقش بشم روحش پاک بود مثل یه بچه

20 آذر 96  روز جدایی ما بود جدایی که به خواست من نبود مطمئنم که به خواست اون هم نبود نمیدونم شاید داشت عشق منو ازمایش میکرد اما من از این ازمایش سربلند بیرون نیومددم

اوایل جدایی برام سخت نبود همش حقو به خودم میدادم اگه منو میخواست نمیرفت نکنه میخواست منو بپیچونه نکنه یکی دیگه تو زندگیشه این شایدا روزای منو سیاه میکرد

خودش دلش طاقت نداشت شاید هفته ای یه بار حالمو میپرسید دلخوش بودم به همین احوالپرسی ساده

اما بعد سه چهارماه همینم قطع شد دلشوره افتاد به جونم 

بهش زنگ زدم

مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد تماس شما از طریق پیامک به ایشان منتقل میگردد

هر بار با همین جمله روبرو میشدم

استرس وجودمو گرفته بود نکنه اتفاقی براش افتاده....

پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت                  بیچاره از این عشق فقط سوختن آموخت

چند روز مدام بهش زنگ میزدم پیام میدادم اما جوابی نمیداد اصلا پیامام بهش نمیرسید میترسیدم برم دم خونشون ببینمش ناراحت بشه اما به خودم گفتم اگه تا اخر هفته جوابی ازش نگرفتم میرم سراغش

تا اینکه یه شب ساعت سه بهم پیام داد نوشته بود سلام نگران نباش حالم خوبه برو دنبال زندگیت اما فقط میخوام اینو بدونی اگه یه روز اتفاقی برای من افتاد توهم مقصری 

اولش خوشحال شدم که حالش خوبه اما بعدش خیلی دلگیر شدم چرا من باید مقصر باشم اون خودش منو نخواست 

با این حال بازم بهش پیام دادم بی جواب موند پیاما

صدتا پیام دادم همشون بی جواب

فهمیدم این رابطه دیگه به اخر رسیده میدونستم دیگه هیچی درست نمیشه سخت بود روزایی که کنارم نبود اما خاطراتش بود با خاطره هاش زندگی میکردم اما واقعا این رابطه تموم شد

مطمئنم اون منو نمیخواست پسری اگه دختری رو بخواد پاش وایمیسته نه اینکه همش بهونه بیاره


منم سعی کردم تمومش کنم اما اطرافیانم بهم سرکوفت میزدن که این همه خواستگارو با موقعیتای خوب پروندی سر این پسره فلان فلان شده

من که قبلا مثل کوه پشت ارش بودم الان دیگه حتی نمیتونستم به لعن  و نفرین و فحشای اطرافیانم به ارش واکنش نشون بدم

میدونستم اونام حق دارن من زندگیمو هدر داده بودم

اما خودم راضی بودم من چند سال زندگیمو با عشق زندگی کرده بودم تمامش خاطرات خوب بود که تا اخر عمرم تو ذهنم بجا میمونه برام

و اینگونه شد که این رابطه هم تموم شد

پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت                  بیچاره از این عشق فقط سوختن آموخت

پارت اخر داستان ازدواجم

یک سالی از اخرین باری که از ارش خبر داشتم میگذشت و تقریبا هیچ خبری از هم نداشتیم

من هرکسی که به سمتم میومد رو ناخوداگاه با ارش مقایسه میکردم و رد میکردم انگار این ادم سطح توقعات منو بالا برده بود

بیشتر پسرا هم میدونید چه اهداف شومی دارن نگم براتون

که همون هفته اول میزدم پرشونو میریختم

تا اینکه عروسی یکی از دوستام شد منو دعوتم کرد اما من اصلا میل به رفتن نداشتم حسود نیستما اما دوستم با عشقش ازدواج کرده بود و من درحسرت عشق خودم بودم شاید بهش غبطه میخوردم به اصرار مامانم تو مراسم عروسی شرکت کردم

یکی از پسرا همه جا تعقیبم میکرد وای خدا کلافم کرده بود من اصلا بهش نگاهم نمیکردم هرجایی میرفتم میومد روبه روی من 

بهم نگاه نمیکردا ینی طفلی سرش پایی بود اما هر طرفی میرفتم دورور خودم میدیدم 

ااونموقع نمیدونستم کیه اما اصلا بهش رو ندادم

همش منتظر بودم بیاد یه چیزی بگه بزنم شت و پتش کنم خخخخ کلا اعصاب ندارم تو این چیزا

تا اینکه گذشت دیدم تو اینستاگرام یه نفر منو فالو کردم به عکسش نگاه انداختم گفتم این چه آشناس بیشتر که دقت کردم دیدممم عههههههههههه این همون پسر سیریشه س که 

فهمیدم این از فامیلای دوستمه رفته از فالورای دوستم منو پیدا کرده فالو کرده

اولش خواستم بلاکش کنم اما بعد گفتم بزار فالو کنم این یه حرفی بزنه قشنگ حالشو جا بیارم انگار این کار بهم حس خوبی میداد

فالوش کردم بعد دوسه ساعت پیام داد سلام خوب هستین؟ یه دستبند بدل پیدا کردم تو عروسی گفتم شاید واسه شما باشه گفتم نه واسه من نیست من اصلا دستبند ننداختم 

خلاصه کشش ندم یه چن تا جمله ردو بدل شد خیلی با شخصیت بود بعضی وقتا میگن اگه دو نفر قسمت هم باشن انگار دهنا بسته میشه واقعا راستهها

دهنم بسته شد

انگار منم دنبال یکی میگشتم باهاش حرف بزنم چند روز پیامای مختلف البته خیلی رسمی رد و بدل شد که گفت بیا همدیگرو ببینیم با هم قرار گذاشتیم یه دسته گل واسم خریده بود و عین یه ملکه باهام رفتار میکرد

نگاهشو نمیتونست از من برداره تو چشماش عشق موج میزد تو کل یه ساعتی که باهم بودیم فقط لبخند میزد

دروغ چرا منم ازش خوشم اومد 

یه چند روز همینطوری ادامه دادیم حس کردم یه علاقه ای داره بوجود میاد احساس عذاب وجدان گرفتم فک میکردم دارم به عشق ناکامم خیانت میکنم 

بعد یه هفته بهش گفتم کات همه چی تمومه من اصلا نمیخوام این رابطه ادامه پیدا کنه

خیلی جا خورد گفت مگه چیز بدی ازم دیدی اگه کاری کردم که ناراحت شدی ازت معذرت میخوام یهو تو دهنم اومد گفتم نه تو کار بدی نکردی من از رابطه های بی سروته متنفرم

یکساعت پیامم بی جواب موند گفتم اخیش زود خودشو لو داد همون بهتر که تموم شد دیگه نمیخوام تو عشق شکست بخورم

بعد یه ساعت پیام داد ببخشید موبایلم خاموش شده بود گفت منم همینو میخواستم بگم اگه امکانش هست شماره منزلو بدید بدم به مامانم که زنگ بزنه خونتون

باورم نمیشد بعد یه هفته!!!!!!!!!! مگه میشه اخه

شماره خونه رو دادم فک میکردم بلوف میزنه به نیم ساعت نرسیده مامانش زنگ زد قرار مدار گذاشتن و بقیهع ماجرا.......

حالا هم با هم عقد کردیم خیلی عاشقمه منم دوسش دارم اما فک کنم عاشقش نشدم هنوز


پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت                  بیچاره از این عشق فقط سوختن آموخت
پارت اخر داستان ازدواجم یک سالی از اخرین باری که از ارش خبر داشتم میگذشت و تقریبا هیچ خبری از هم ند ...

خیلی زیبا بود داستانتون....  

انشالله خوشبخت بشین....سعی کن بهش دل ببندی و گذشتتو فراموش کنی

شاید ما جای دیگری مُرده ایم؛اینجا جهنم ماست!🤔  ..هرچقدر حرفاى دلت بيشتر ميشه و دلت پرتر،همونقدر ساكت تر میشی وكم حرفتر                                  
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687