پارت اخر داستان ازدواجم
یک سالی از اخرین باری که از ارش خبر داشتم میگذشت و تقریبا هیچ خبری از هم نداشتیم
من هرکسی که به سمتم میومد رو ناخوداگاه با ارش مقایسه میکردم و رد میکردم انگار این ادم سطح توقعات منو بالا برده بود
بیشتر پسرا هم میدونید چه اهداف شومی دارن نگم براتون
که همون هفته اول میزدم پرشونو میریختم
تا اینکه عروسی یکی از دوستام شد منو دعوتم کرد اما من اصلا میل به رفتن نداشتم حسود نیستما اما دوستم با عشقش ازدواج کرده بود و من درحسرت عشق خودم بودم شاید بهش غبطه میخوردم به اصرار مامانم تو مراسم عروسی شرکت کردم
یکی از پسرا همه جا تعقیبم میکرد وای خدا کلافم کرده بود من اصلا بهش نگاهم نمیکردم هرجایی میرفتم میومد روبه روی من
بهم نگاه نمیکردا ینی طفلی سرش پایی بود اما هر طرفی میرفتم دورور خودم میدیدم
ااونموقع نمیدونستم کیه اما اصلا بهش رو ندادم
همش منتظر بودم بیاد یه چیزی بگه بزنم شت و پتش کنم خخخخ کلا اعصاب ندارم تو این چیزا
تا اینکه گذشت دیدم تو اینستاگرام یه نفر منو فالو کردم به عکسش نگاه انداختم گفتم این چه آشناس بیشتر که دقت کردم دیدممم عههههههههههه این همون پسر سیریشه س که
فهمیدم این از فامیلای دوستمه رفته از فالورای دوستم منو پیدا کرده فالو کرده
اولش خواستم بلاکش کنم اما بعد گفتم بزار فالو کنم این یه حرفی بزنه قشنگ حالشو جا بیارم انگار این کار بهم حس خوبی میداد
فالوش کردم بعد دوسه ساعت پیام داد سلام خوب هستین؟ یه دستبند بدل پیدا کردم تو عروسی گفتم شاید واسه شما باشه گفتم نه واسه من نیست من اصلا دستبند ننداختم
خلاصه کشش ندم یه چن تا جمله ردو بدل شد خیلی با شخصیت بود بعضی وقتا میگن اگه دو نفر قسمت هم باشن انگار دهنا بسته میشه واقعا راستهها
دهنم بسته شد
انگار منم دنبال یکی میگشتم باهاش حرف بزنم چند روز پیامای مختلف البته خیلی رسمی رد و بدل شد که گفت بیا همدیگرو ببینیم با هم قرار گذاشتیم یه دسته گل واسم خریده بود و عین یه ملکه باهام رفتار میکرد
نگاهشو نمیتونست از من برداره تو چشماش عشق موج میزد تو کل یه ساعتی که باهم بودیم فقط لبخند میزد
دروغ چرا منم ازش خوشم اومد
یه چند روز همینطوری ادامه دادیم حس کردم یه علاقه ای داره بوجود میاد احساس عذاب وجدان گرفتم فک میکردم دارم به عشق ناکامم خیانت میکنم
بعد یه هفته بهش گفتم کات همه چی تمومه من اصلا نمیخوام این رابطه ادامه پیدا کنه
خیلی جا خورد گفت مگه چیز بدی ازم دیدی اگه کاری کردم که ناراحت شدی ازت معذرت میخوام یهو تو دهنم اومد گفتم نه تو کار بدی نکردی من از رابطه های بی سروته متنفرم
یکساعت پیامم بی جواب موند گفتم اخیش زود خودشو لو داد همون بهتر که تموم شد دیگه نمیخوام تو عشق شکست بخورم
بعد یه ساعت پیام داد ببخشید موبایلم خاموش شده بود گفت منم همینو میخواستم بگم اگه امکانش هست شماره منزلو بدید بدم به مامانم که زنگ بزنه خونتون
باورم نمیشد بعد یه هفته!!!!!!!!!! مگه میشه اخه
شماره خونه رو دادم فک میکردم بلوف میزنه به نیم ساعت نرسیده مامانش زنگ زد قرار مدار گذاشتن و بقیهع ماجرا.......
حالا هم با هم عقد کردیم خیلی عاشقمه منم دوسش دارم اما فک کنم عاشقش نشدم هنوز