2726
عنوان

خنده دار ترین رفتار بچگیتون!

573 بازدید | 26 پست

من خودم یه دوران از زندگیم: رب انار میزدم به لبام و با دارچین پشت چشمامو رنگ میکردم فکر میکردم چقدر قشنگ شدم !   خیلي خز بود ، شما چي؟ تعریف کنید ببینم://

عزیزم اگه چیزی گفتم که ناراحت شدی، بگو تا دوباره بگم.


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من خیلییییی دوست داشتم با حجاب باشم همشم مامان بابام عصبانی میشدن😂😂😂واااای خدا یادش بخیر

🤗حسِ خوب یَعنی مَن و توْ و دُختَرِمون تو مَزرعِه شُماٰلِ روستاٰ....🔗✌🏾
2728

من شلوار کردی میپوشیدم جهت خلاف بادحرکت میکردم✋🏼🏃🏼‍♀️

مادربزرگم اینقدددد پسر دوسته ک تولدِ من عکس داداشمو استوری گذاشته بود زیرشم زده بود عزیزدلم تولد خواهرت مبارک🥴دبیرستان ک بودم کل کلاس بحث میکردن ک جواب میشه 8یا۹ ولی من ۱۸۶بدست اوردم😎🤭

نقشه زندگیمو رو دیوار تصور میکردم

هر وقت مشکلی برام پیش میومد تو نقشه افتاده بودم تو چاله

هر وقت گریه میکردم که خیلیم کم پیش میومد تو نقشم بارون میبارید

همیشه هم تو یه جنگل بزرگ و در حال ماجراجویی بودم

من از دم، شکستم، هر سدی که جلوم بود...

دایی کوچیکم پنج سال ازم بزرگتره..یادم کوچیک بودم باهاش جدی حرف زدم که بیا بزرگ شدیم باهم ازدواج کنیم..  اونم گفت تو خوبی ها ولی یه کم لوسی.. ...

حتی بهم گفت برو از مامانت بپرس میشه باهم ازدواج کنیم یا نه... منم رفتم پرسیدم..مامانم گفت هیچکس با داییش ازدواج نمی کنه...

امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور . . . ؟

خونمون ساخت و ساز بود یه مدت طولانی یه ساختمان چندین واحد میساختیم خونه بغلیشو اجاره کردیم ک راحت نظارت کنه بابام یادمه یه تیکه تخته برمیداشتم میرفتم پودر آجرهای زرد و قرمز و گچ رو میریختم روش میرفتم پیش دوستام هندی بازی....جلو دیوار تخته رو مثل سینی میچرخوندم میگفتی آنگیری مانگیری....خل بودم

خدایا تا تو کنارمی نمیترسه دلم...بمون پیشم مثل هر ثانیه از زندگیم ک بودنت رو واضحتر از هر بودنی حس کردم...مرسی ک بهم فرصت زندگی کردن،عاشق شدن،بچگی کردن و بزرگ شدن دادی...خدایا بابت همه نعمتهایی ک دادی و ندادی شکرت😍

به شدت زبون دراز  وشیطون بودم که هنوز هنوز هم محلی های سابق  منو میبینن میگن تو همون بلا گرفته ای 

میگم نه الهامشونم 

گل سرخ میکندم برگشو  به عنوان لاک میزدم 

برگ درخت رو عنوان غذا میخوردیم 

یه بار با بچه های همسایمون گربه گرفتیم ببریم بفروشیم پولدار شیم دوهفته دنبال یه سگ بودیم نشد بگیریم 

 قورباغه رو به جرم ورد به خونم شکمشو پاره کردم 

بیشتر ادامه نمیدم همین قدر کافیه بدونی چه وحشی بودم 

عمری صبور، درد کشیدی، چه بی صدایک روز صبح زود، پریدی، چه بی صداراحت بخواب، ای گل نیلوفری، بخوابما مانده ایم و غربت بی مادری، بخواب.............. خدا همه رفتگان خاک رو بیامرزه روحشون شاد  ممنون میشم برای شادی روح مادرم صلوات بفرستید.
به شدت زبون دراز  وشیطون بودم که هنوز هنوز هم محلی های سابق  منو میبینن میگن تو همون بلا گ ...

الهامی دیگه کاریش نمیشه کرد😂

فکر کردم فقط روحیات من خشنه😂😂😂

من از دم، شکستم، هر سدی که جلوم بود...
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
2687