پدرشوهرم دوتا خونه داره یکی توشهر یکی تو منطقه گردشگری تواون منطقه ی باغ و ی زمین براخونه مسکونی ی جای دیگه ی عالمه زمین کشاورزی داره خودش بازنشسته سپاهه وسهامدارهم هست خلاصه اوضای مالیش خوبه اما به بچه هاش کمک نمیکنه ما چندوقت مستاجربودیم آخرش انقدرمردم بهش گفتن اون خونه توشهرت ک خالیه چرا نمیذاری پسرت توش زندگی کنه اونم به خاطر حرف مردم یسالی میشه اون خونه رو داده به ما موقتا اما ای کاش نمیداد میاد منو میبره خونشون هفته ای دوسه روز وایستم ک کمک مادرشوهرم باشم الان ۵روزه منو آورده شوهرمم توشهرخودمون سرکار میره هعی میگم منو ببر خونمون هعی میگه عصر عصرمیشه میگه شب شب میشه میگه صبح واقعا دیوانه شدم به شوهرم میگم بریم دوباره مستاجری اینا ک منو واس حمالی میخوان من خودم دوتا بچه کوچیک دارم شرایط مالیمونم خوب نیس ک بتونیم بریم مستاجری بخدا دیگه خسته شدم همیشه گفتم واس رضای خدا اشکالی نداره اما دیگه چقدر
بخدا خسته شدم بگین چیکارکنم دوستای گلم؟به نظرتون باید چیکارکنم تواین وضعیت؟