خیلی داغون بودم میومدم نی نی سایت...
شاید یه سالی بشه الان...
دو سال بود در انتظار بچه بودم...
یه بچه هم از دست داده بودم و داغون بودم...
دکتر، دعا، آزمایش، نذر و نیاز...
هر چله و ختمی که اینجا بود سریع میپریدم توش...
اینجا برای خیلی از منتظرا دعا کردم...
اینجا خیلیا برای من و دل شکستم دعا کردن...
خیلیا بودن واقعا...
من متاسفانه اسم کاربریارو نگاه نمیکنم اصلا...
فقط متن نوشته هاشونو میخونم...
الان اصلا نمیتونم تک تک اسم ببرم و تشکر کنم...
فقط اون خیلیایی که انقدر برام دعاکردید...
میخوام دست تک تکتون رو ببوسم و بگم...
*** بالاخره منم مامان شدم***...
الان یه فندق کوچولو تو دلمه...
هنوز یه ماهشه...
بازم برام دعاکنید...
من به دعاهای شما و دلای پاکتون ایمان دارم...
دعاکنید این یکی بی دردسر برام بمونه...
دعاکنید این یکی سالم باشه...
همش ترس از دست دادن دارم...
ایندفعه تا بغلش نکنم آروم نمیشم...
دعاکنید سالم باشم و سالم باشه و بشه که منم واقعا مامان بشم...
تو این دوسال اندازه ی ۲۰ سال پیر شدم...
همه فکر میکنم مشکل حادی دارم که همیشه زرد و زارم...
امیدم اول خدا و بعدم دعاهای شماست...
***آهای... اونایی که برام دعاکردین، با اینکه اصلا منو نمیشناختین...
الهی که خدا صد برابر نه هزاران هزار برابر دعاهاتونو تو زندگیتون بهتون پس بده...***
دست و پاتونو میبوسم و خودمو مدیون دعاهاتون میدونم و همیشه دعاتون میکنم...
خدایا خودت میدونی انتظار چقدر سخته...
خودت مهر مادری رو گذاشتی تو دلمون، به خداوندی خودت قسمت میدم، به قدرتت، به بزرگیت، به بخشندگیت و به مهربونیت دامن همه ی منتظرارو سبز کن...
الهی امین.