شوهرم هربلایی که بگین سرم میاره قضاوت میکنه میگه قصدت این بوده دیگه حرفای منو نمیشنوه وقهرمیکنه خسته شدم از ترسام همیشه ترس آبرو دارم که کسی بفهمه یا یکی میاد خونمون قهره کلا هیچی مهم نیس براش واگه بخام مقابله ب مثل کنم خیلی نقطه ضعف ها دارم که اذیتم میکنه کلا هیچی براش مهم نیس وهمیشه میگه کارتو غلطه همه جوره باهاش صحبت کردم فایده نداره میخام ازاین بعد نه گله کنم نه چیزی برام مهم باشه وحتی قید آبروروهم زدم وهرچی که نقطه ضعفمه میخام ازاین ب بعد قهزکرد دیگه مهم نباشه تا خودش خوب شه یا کار بدی کرد مقابله کنم یا ازچیزی بدم اومد بدون ترس قهرکتم مث خودش وکلا دیگه کل کل کنم قهرکرد قضاوت کرد هیچ توضیحی ندم بگم آره تو درستی وتا وقتی قهره قهرباشم واگه ابرومو جلو خانوادم برد همون کارو کنم،درستخ ازنظرتون یا تورو خدا راه حل های درست وامتحان شده بدین