2726
عنوان

پسرم از کفش میترسه 😢😢😢

385 بازدید | 31 پست

پدرم  و در اوردهه...


از ۹ ماهگی راه رفت..دیگه جون ندارم..رفته بودیم مسافرت فقط میگفت بزار راه برم...از کفشم میترسه..دیگه نمیدونم جیکارکنم...خودشو میزنه ب زمین کفشا رو در بیار...چند روز شب رفتیم عروسی ..کفش وجوراب پوشیدم پاش..انقدر گریه کرد همسرم در اورد انداختشون..دیروزم پاش کردم انقدر گریه کرد داییش از پاش در اوردن الان ۱۱ماهش شده چیکارکنم دیگه عادت کنه ب کفش😭😭😭

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

چه جالب

من تا ۶ سالگی به شدت از ارایشگاه و کوتاهی مو میترسیدم هنوزم گریه هام یادمه

اگه نظرتون مخالف منه به قصد فرو کردن نظرتون ریپلای نکنید چون احتمال رنگی شدنتون هست
2728

پسرعمه منم میترسید تا دوسه سالگیش😂😂😂یه بار با داداش بزرگش کفشارو ریخت تو جوی کوچه

خدایا تا تو کنارمی نمیترسه دلم...بمون پیشم مثل هر ثانیه از زندگیم ک بودنت رو واضحتر از هر بودنی حس کردم...مرسی ک بهم فرصت زندگی کردن،عاشق شدن،بچگی کردن و بزرگ شدن دادی...خدایا بابت همه نعمتهایی ک دادی و ندادی شکرت😍

چندبار بذار گریه کنه عادت میکنه.

زیباترین حس دنیا مادریست😍مادری فقط عشق وحال وبوس وبازی ولوس شدن وشیرین کاری نیست.مادری یعنی خستگی.....موی شونه نزده ...چای سرد....نصف شب بیدارموندن وسرگرم کردن بچه....نق زدن وگریه...بدغذایی...دعا برای پی پی کردن بچه یبوس...تعویض پوشک....ازهمه بدتر وقتی دستشویی داری وبچه نمیذاره بری😩😧.........مادربودن  یعنی  خودت وقف کسی کنی که عاشقانه دوستش داری هرچندبزرگ بشه یادش نمیاد😧

عزیزم داداش منم همینطوری بود 😂😂😂انگشتای شصتش همش ترک ترک شده بود انقد پابرهنه راه رفته بود خودشی یک سال و نیم اینا شد متوجه شد پوشید

وزن شروع》90 وزن هدف》۶۵...پشت کرده ام ب گذشته...ب روزهایی ک با اندوه شب شدند...دشمن شده ام با آنها ک مرا ن تنها یکبار بلکه هزار بار آزردند رو ب آینده ای نشستم ک هیچکدام از آن آدمها و روزهای ملالت امیز،درونش جایی ندارند.مادربزرگ همیشه میگفت:روی زخم های دلت مرهمی نگذار!صبر کن بسوزند و بفهمند دستی نیست برای مداوایشان آنوقت یاد میگیرند با هر حادثه خراش برندارند...گذشته ام را بی هیچ دوایی رها کرده ام،دشمنانم نیز در مخروبه ترین قسمت مغزم.باید یاد بگیرم برای هر رنجشی پماد امید بخشی نیس؛درد را باید تجربه کرد تا دیگر هر زخمی،روح را ب انزوا نبرد...حالا آدمی شده ام بیگانه با انچه تصور میکنی.هرچقدر میخواهی طعنه بزن و کنایه هایت را در دهانت بچرخان!من تنها آینده ای را میبینم ک نه برای تو جایی هست نه روزهای  هدر رفته!مادربزرگ قربان دهانت راست میگفتی:مرهم همیشه دوای درد نیس،گاهی باید بی اهمیت بود درد خودش از خانه میرود...!
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730