تاپيكاي قبلم راجع به دعوامون مفصل نوشتم
حالا آشتي كرديم و امروز رفتم خونشون و بوسشم كردم
تا شد وقت ناهار جآبگوشت درست كرده بود
اولا كه تا غذا حاضر شه داداشم تحمل نكرد ميخواست زنگ بزنه از بيرون بيارن كه مامانم گفت زنگ نزن الان حاضر ميشه توش كلي گوشت ريختم
بعد اومديم ناهار بخوريم 😑😑
اصلا مزه نداشت بي نمك بي نمك
منم تو فاميل معروفم به مزه(يعني غذاي بي مزه امكان نداره بخورم)خدايي دستپختمم خوبه
مامانمم ميدونه چقدر مزه دار كردن غذا برام مهمه
زخم معده هم دارم گرسنه هم بودم
ولي با اولين قاشق حالم چنان گرفته شد كه اصلا نتونستم بخورم😖
بعدم تو غذاي من اصلا گرشت نريخته بود (ميخواستم به دخترم بدم اصلا گرشت نبود) بعدش رفت آورد
بعدش گفت نتونستي بخوري؟گفتم نه بدمزه بود يكم توش نمك و آبغوره بريز بذار قل بخوره بعد بخورين
بعدم اومدم خونه😐😐
الان گشنمه🤨