دیروز مادرم برام تعریف میکرد .مامانم میگف چندین سال پیش یه خواهر و برادری تو روستا بودن که بیماری قلبی داشتن و تحت درمان دکتری بودن . این پسر جوان چندوقتی بوده که ازدواج کرده بود و خیلی زود هم بچه دار شده بود. شغلشم کشاورزی بوده .یه روزی قلب این پسره سر زمین دردمیگیره و در نهایت منجر به مرگش میشه .حالا بعد چندساعت از اهالی روستا اینو میبینن و خبرش به خانواده ش میرسه و در نهایت مراسم کفن و دفن انجام میشه .
مامانم میگف بعد چندروز بخاطر فوت برادر ، خواهرش بخاطر این غم قلبش درد میگیره و خواهررو دکتری که هردو خواهر و برادر تحت نظر بودن میبرن .دکتره علت رو جویا میشه و میگه چرا اینطوری شدی خواهره میگه بخاطر برادرم .دکتره هراسان به خانواده میگه که اون پسر نمرده 🤢.اون زنده س .چرا قبل دفنش پیش دکتری نیاوردین . کلی همه شون بهم میریزن و ....