عزیزای دل یکی منو لایک کنه ممنونم🙇🙇🙇🙇
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!
من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 
استارتر کجایی
خلاصه من هر چی به خانوادم گفتم جدایی قبول نکردن و نذاشتن حتی شبی که اومدن قول و قرار بذارن من داشتم زار زار گریه میکردم حتی شوهرم لج کرد که من میدونم ته این زندگی شکست ولی بخوای و نخوای اخر هفته میام میبرمت فکرشو کنید تو یه هفته من جهازمو کامل کردم چیدم خرید عروسی سفارش کارت و اتلیه و لباس عروس و دسته گل و ارایشگاه رو رفتم هماهنگ کردم خلاصه دیدم تهش دستم به جایی بند نیست با خودم گفتم منکه محکومم به این زندگی به درک هر چی میخواد بشه بذار بشه و ادامه دادم اینم بگم سرویس چوب که با خانواده همسرم بود مبل رو که کنسل کردن و بهونه اوردن گفتم اشکال نداره ولی سرویس تخت رو بخرید اونم گفتن بعد عروسی میخرن و گفتن طلا برات میگیریم بعد عروسی منم اصلا برام مهم نبود چون دلم خوش نبود
بعد عروسی هم هر کاری کردم علاقه بوجود نیومد که نیومد الن 8ماهه ازدواج کردم نه سرویس چوبمو خریدن نه طلاهامو از نظر خورد و خوراک همه چی خوبه ولی بقیه چیزا نه اونم چون شوهرم اینا خودشون شکمو هستن و فقط بفکر خوردن تو زمان خاستگاری هم وقتی به هیکلش گیر دادم گفت وزنمو کم میکنم با گذشت 1سال و 5ماه از عقد هیچ وزنی کم نکرده و اصلا باشگاه اینام نمیره بی اهیمت بارها گفتم شبا منو بگیر بغل بخواب ولی انگار نه انگار همش رو شکم میخوابه صدبار گفتم بیا برو چند دست لباس درست و حسابی بگیر انگار نه انگار خودم روم نمیشه باهاش برم بیرون
مشكلاتتون جزئيه به نظرم ميشع با مشاور حلش كرد
ولي اينكه دوسش ندارين نميتونين هيچوقت دوسش داشته باشين
ای کاش همون عقد جدا میشدی ....اون موقع خانوادت نذاشتن به نظرت الان میذارن که جدا بشی؟
اصلا بخودش نمیرسه منم سرد کرده فقط بفکر خوردنه فقط تازه شغلشم اون چیزی نبود که میگفتن الان میبینم درامدش یک و خورده ایه بهم میگه من قبلا بهت گفتم ولی نگفتن تو این مدت خیلی گفتم سرویس خوابمو بخر انگار نه انگار گفتم طلاهامو بخر انگار نه انگار الان اتاقی که قرار بوده اتاق خوابم باشه شبیه انباریه حتی یه کمد ندارم فقط از لحاظ خوردو خخوراک تامینم از کی میگم برام کفش بگیر با بهونه میندازه عقب منم الان دو سه ماهی هست نه اسم تخت نه طلا رو نیاوردم جدا از تمام اینا تو همه قضایا با خانوادش مشورت میکنه انگار اصلا ازدواج نکرده تو هر قضیه ای هر چی بینمون حرفی پیش بیاد همشو میبره میذاره کف دست مادرجونش حتی رابطه نداشته باشیم میره به مامانش میگه باهم میان منو دعوا میکنن که چرا رابطه نداشتی همه حرفای که من میزنم بهش دو روز بعد از دهن مادرش میشنوم قبل عید بخاطر ریزش شدید مو رفتم دکتر برام کلی ازمایش نوشته هر وقت میگم برم میگه الان نرو بذار اخر هفته اخر هفته بگم میگه بذار شنبه برو اینقد انداخت عقب که دیگه بیخیالش شدم ولی خواهرش چند روز یکبار زنگ میزنه داداش پول بریز برم دندونمو درست کنم نداشته باشه هم قرض میکنه میفرسته براش
احساس میکنم منهای اخلاقای بدش
کلا باهاش حال نمیکنی😕ینی حتی اگه خوبم بشه کلا باهاش فاصله داری😕😕 برو مشاور بنظرم اونا می تونن دقیق راهنماییت کنن
تا اینکه 3ماه پیش فهمیدم بهم خیانت میکنه تو تاپیکام هست به یه دختره پیام میداد حتی یه شب مطمئن بودم که با کسی رابطه داشته تو یه دعوا نتونستم صبر کنم و گفتم خیانت کردی قران اورد وسط کلی قسم و ایه دست کشید رو ایه های قران که دروغه و قسم خورد به امام حسین سنگین ترین قسمش منم باور کردم با اینکه پیاماشو دیده بودم گفتم شاید من اشتباه کردم و باز سکوت کردم تا اینکه بعد دو هفته فهمیدم یعنی قسم های دروغش رسواش کرد فهمیدم با یه دختر نیست فقط با یه دختر پیامک میده با یه زن رابطه داره از اون تن فروشا خب خیلی داغون شدم ولی چیزی نگفتم منتظر موندم تا مدرک گیرم بیاد و بتونم جدا بشم و تو این قضایا تونستم صداشو ضبط کنم که با تو تاپیکام هست الانم منتظرم تا مدرک گیرم بیاد تو این 8ماه بارها دعوامون شده و مثل بچه کوچیکار رفته خانوادشو اورده سرم یعنی مادرشو و کلی منو دعوا کردن اخرینبارم ظرفامو شکست و لباسامو پرت داد تو خونه پیش خواهر و مادرش که جمع کن برو خونه بابات بارها شده تو دعوا گفته برو خونه بابات طلاق بگیریم ولی من صبر کردم و موندم و اینم بگم شوهر من خیلی دروغ ممیگه البته بعد برملا شدن خیلیاش فهمیدم مثلا برای بالا بردن ختودش دروغ میگه خانوادمم خیلی دوستش دارن چون یه ابهت خاصی داره و احترام همه رو نگهمیداره همه فکر میکنن من با سر رفتم تو کوزه عسل و خوشبخترین دختر فامیلم و تا حالا دست روم بلند نکرده البته حدس میزنم از زرنگیشه چون وکالت خونده دیگه هیچ حسی بهش ندارم اگه قبلا بهش علاقه نداشتم الان دیگه ازش بدمم میاد اصلا برام مهم نیست هیچوقت نگرانش نشدم هرگز دلم براش تنگ نشد هیچوقت دلم براش نلرزید الان هیچ اعتمادی بهش ندارم وقتی میره بیرون واقعا نمیدونم کجا میره و با کی میره
خب از اول سرد و لج لجبازی شروع کردین رابطه رو، اونم با ازدواج سنتی که قبلش علاقه ای نبوده، اگه الان خیلی بهت اهمیت میداد عجیب بود، میگی سعی کردم بهش علاقه مند بشم ولی فک کنم از راه درستی سعی نکردی، به خاطر وقتی که گذاشتی و یه سال عمرت که با این آدم گذشته چند وقت مشاوره برین، اون کمک میکنه رابطه تونو از اول بسازین، اگه دیدی نمیشه زندگی خودتو زهر نکن و جدا شو
چه شرایط سختی داری
اصلا اون زندگی که میخواستم نیست من ادم زیاد پولکی نیستم در حدی که محتاج کسی نباشم برام کافیه بیشتری اهمیت رو همون دین و ایمان و اعتقادات برام داشتن که الان میبینم اونم ندارم زندگیم هیچ بویی از خدا نداره گاهی به لقمه هاشم شک میکنم اصلا براش مهم نیست نمازشو کی میخونه نماز صبح ها اصلا بیدار نمیشه با اینکه هدفم نزدیکی به خدا بود ولی الان میبینم روز به روز دارم دورتر میشم تا نزدیکتر از اعتقادات دارم دور میشم میخواد بگه ادم مذهبیم و برام مهمه ولی در اصل نیست فقط تو ظاهر برای گول زدن در اصل نیست الان ناکامم روزانه به خودم فحش و لعنت میدم که چرا ازدواج کردم همش ارزوی مرگ میکنم خسته شدم دیگه بخودم نمیرسم همش دوست دارم بخوابم درسمو دیگه ادامه نمیدم با اینکه خیلی هنرمندم ولی حوصله هیچ کاری رو ندارم دست و دلم به هیچ کاری نمیره فقط سکوت کردم و نشستم منتظرم برینم چی میخواد بشه نمیدونم چیکار کنم خسته ام واقعا بریدم از طرفی شغلی ندارم و پشتوانه مالی ندارم بخوام جدا بشم اگه بتونم یه بخشی از مهریمو بگیرم مثلا 14تاشو اگه هم نه باز میگم فقط از اینجا برم بنظرتون چیکار کنم ایا بمونم میترسم دو روز دیگه بچه دار بشم بدبخت بشم اونموقع به پای اون بمونم و بسوزم کمک کنید مغزم نمیکشه دیگه
استارتر دلم خیلی برات سوخت
یاد بدبختیای خودم با شوهر سابق آشغال و بیشعورم افتادم
خانوادت میدونن شوهرت چه رفتارای بدی باهات داره و بازم دوسش دارن؟
بنظرم تا بچه دار نشدی از این زندگی بیا بیرون
