خواهرم یه ادم واقعا بی سیاست وساده لوحی بود وهست از من سه سال کوچکتره ولی هیچ وقت نصیحت های منو به گوش نگرفت وکار خودشو کرد 😥...
ماجرا ازاون جایی شروع شد که این عاشق یه پسر یه لاقبایی شد که سربازی رفته بود نه سواد درست حسابی داشت ونه خانواده ی درست درمونی 😧فقط یه مثقال قیافه داشت
پدر مادرش طلاقگرفته بودن واین پیش خواهرش زندگی میکرد بعدها معلوم شد 4سالم از خانم کوچکتره😡
دو سال باهم پریدن من هی گفتم بدرد نمیخوره ولش کن تا ابرومونو نبردی گوش نداد 😢
میدیدم یواشکی ارایش هفت قلمی میکرد تا پنو میدید پا میذاشت به فرار فقط نگاش میکردم واه میکشیدم یه هفته قبل از این که شوهرم بیاد خواستگاری یه پسر مهندس بود که ردش کردم تا فهمید اومد گفت ببین من ممکنه بخوام ازدواج کنم گفته باشم صبر نمیکنم تو شوهر کنی ها😑
هیچی نگفتم اخه این چیزا برام مهم نبود ولی لحنش...
یه هفته بعد شوهرم اومد خواستگاری وخلاصه به توافق رسیدیم ...
ااااااه😥
روزای خوش نامزدی بود وشوهرم عالی دوستم داشت یه روز دیدم خواهرم اعصابش ریخته بهن وداره بحث میکنه تو گوشی با پسره بعدم قطعش کرد گفتم چی شده قهرش بود منم از فرصت استفاده کردم گفتم میخوای باهاش صحبت کنم گفت بیا باهاش تلفنی حرف زدم واخرش گفتم من از شما یه چیز میخوام اونم اینکه دیگه توخیابونای اطرافمون که پر دوست واشناس با هم قدم نزنید من میدونم که نمیشه ازتون بخوام کلا همو ول کنید چون گوش نمیدید اگه فامیلای شوهرم شما رو ببین ابروی من میره ...
مثلا قبول کردند وقول دادن اما چه قولی...
یه چند وقتی بود نامزدم خیلی خیلی بی اعصاب شده بود وکلا باهام لج میکرد وحرفای عجیبی میزد هی سوال که کجا بودی کجا میرفتی مجردی کلا رفته بود تو بحر گذشته من وهی اذیتم میکرد اخر سر یه روز راحت بهم گفت ببین خالم اینا خواهرتو با یه پسری دست تودست دیدن شما چجور خانواده ای هستین خدا میدونه تو خودت چی بودی با کیا بودی که انداختنت به من ساده لوح ...
انگار یه پارچ اب سرد ریختن روم 😣😣هیچ جوابی نداشتم میدونستم راست میگه بالاخره اون چه نمیخواستم سرم اومد بچه ها شوهر من خیلی ادم غیرتیه تازه رگه های شکاکی هم داشت ولی نه اینقدر منو دوست داشت ولی دیگه کلا بهم شک کرد وروزگارم داغون شد😢😢😢
رفتم فقط خواهرمو صدا کردم بدون هیچ سروصدایی کشوندم کنار خیلی اروم گفتم فامیلای شوهرم دیدنتون فلان جا دست تودست ....
که یدفعه انگار دیوونه شده باشه تازه فهمید چه گندی زدن به ابروی من وخانواده.. دویو تو اتاق گوشیشو برداشت زنگ زد به پسره چنان جیغ میزد توگوشی گفتم هر پسری باشه الان فرار میکنه برای همیشه خلاصه دادوبیداد که بیا جمعش کن ...پسره هم گفت میام خواستگاری وتموم میشه زندگی خواهرم شد اشتباه دراشتباه 😕نه نه دیگه حتی نمیشد با ازدواج این دوتا هم شک شوهر منو جمع کرد ما توماه عسل بودیم اونا خواستگاریشون بود نامزد کردن با چه عجله ای خواهرم انگار میخواست با این کار گندی که زده بود جبران کنه چون من روزی صد بار بهش میگفتم شما نباید تومحل دور دور کنید ...
حالا از اونور بگم براتون خانواده خالش دیگه سوژه پیدا کرده بودن 😒قبل نامزدیشون که به دروغ مطمئنم هروز یه امر الکی میدادن که اره بازم دیدیم دست گذاشته بودن رو غیرت شوهرم پست فطرتا😢دیگه ول کن نبودن هی خبرای دروغ هی متلک بار کردن که یعنی حتما زنت هم این بوده😢😢😢 از زندگی خودم میام بیرون...
خلاصه اینا نامزد کردن قرار بود اقا 4سال بده سربازی نرفت دوساله ازدواج کردن خواهرم برای کمک خرج 5-6سال رفت سر کار خودشو داغون کرده بود اجازه بچه دارشدن نداشت پولاش تو جیب اقا میرفت وبعلههههه... اقا خائن هم ازاب دراومد هروز با یکی تو گوشی مچش گرفته میشد وهرروز جواب کتک بود از اخلاقش که نگم یدفعه از این رو به اون رو شد اصلا یه گنده دماغی بود که نگوووو با این اوصاف چه کلاسی هم میذاشت خواهرم بعد ازدواج تازه یواش یواش فهمید پدر اقا معتاد که هست هیچی هرروز یه زن صیغه میکنه میاره خونه دفعه بعد یه زن دیگه داره😷بهم میگفت اگر میدونستم پدرش اینه هرگز باهش ازدواج نمیکردم که من میگم اینم حرفه توالکی احساساتی میشدی بازم😕بعد چند سال بازم دوروز پیش مچشو گرفته بازم کتک خورده میگم تا بچه نداری طلاق بگیر میگه نه حوصله مامانو ومتلکاشو ندارم دادشم میاد فلان اذیت میکنه خلاصه بازم گوش نمیده گوش نمیده...😥😕
اینارو گفتم برای دخترایی که الکی احساساتی میشن بدونید با ایندتون بازی نکنید خواهش میکنم فقط پدر مادرن که دلسوز شمان