فکر کن میرفتن خرید با دخترش بعد خسته میشدن میومدن خونه ما !
منم تو آموزشگاه درس میدادم خودم خسته بودم ولی اینا میومدن براشون غذا آماده میکردم و کلی رسیدگی میکردم میگفتم خسته هستن چه اشکال داره انگار برای مادر و خواهر خودم انجام میدم
من رفتارم باهاشون اینجوری بود .. در این سطح بودم باهاشون
مثلا جایی میرفتن خونه خاله همسرم نزدیک بود اونجا نمیرفتن میومدن خونه من یه بار رفته بودن خونه خاله همسرم یه لیوان آبم بهشون نداده بود من این همه عزت و احترام گذاشتم
بعد باردار که شدم کلا دیگه اصلا نیومدن به من سر بزنن ابدا نیومدن
شوهرم دید برخوردشونو خیلی بهش برخورد دیگه کاری باهاشون نداره