امشب برای اولین بار تو زندگی مشترکمون شب بدون شوهرم باید بخوابم، خوابم نمیبره، بچه مو خواب کردم هفت ماهشه،
چقدر سرد و بی احساسه این مرد ، رفته خونه مادرش خوابیده، میگه باید اونجا زندگی کنیم من رفت و آند سختمه، همش زور میکه، سه روزه اونجا من باهاش راه اومدم قرار بود امشب بیایم خونه خودمون ولی عصری با پیام گفت می مونیم، منم عصبانی شدم وسایلمو جمع کردم با بچه ماشین گرفتم اومدم خونه
مادرشوهرم رفته سفر خونه ش نیست، ما هم چند روزیه رفتیم اونجا. کلا همیشه شوهرم میخواد بره اونجا، حالا هم که ماشین تصادف کرده گذاشته تعمیرگاه میگه نمیتونم با موتور برم و بیام سختمه، همینجا می مونم پامو نمیذارم خونه
ای خداااا چه کنم