یکیاز اقوام دور ما دختری بود خیلی زیبا هیچی کم نداشت یه شوهری کرد طوری ک نمیتونستی بگی کدومشون ریباترن دوتاشون تو عروسیسون میدرخشیدن ... تا اینکه پسره برا کار میره یه شهر دیگه با یه پیر زنه تصادف میکنه و این تصادف باعث میشه با هم ازدواج کنن و پسره ول میکنه میره دبی دختره هم تنها اینجاس ..
خوشبختی ب زیبایی و خیلی چیزای دیگه نیس