خواهرمو ميگم
جدا شده از شوهرش
سنش بالا رفته بچه نداره
بايام اخلاقش خوب نبست
تنها شانسش اينه ك سركار ميره ولي واقعا نابود ميشم ميبينم با اين سنش اختيار بيرون رفتنشم نداره
بعضي وقتا بدون زين ك بخام منم دلشو ميكشنم
خيلي هواي منو داره حس بدي ميگيرم ولي دست خودم نيست
همش با خودم ميگم چرا خدا تقديرشو اينحوري نوشته
از دنيا چيزي نفهميد نه بخاطر طلاقش بخاطر اخلاق بابام
اخلاق بابام وحشتناكه
الان من باردارم خواهرم خيلي بيشتر از خودم ذوق داره وقتي ذوق ميكنه بيشتر ذلم براش ميسوزه چي ميشد بچه ي خودش بود😔
همش سعي ميكنه خوشحالم كنه ولي بعضي وقتا اخلاقش تند ميشه منم جواب ميدم ناراحت ميشه مثل صبح
الانم از عذاب وجدان دارم ميميرم😔
يعني اينده ش چي ميخاد بشه
خودمم قبل ازدواجم از بابام كم نكشيدم ولي الان خداروشكر راحت شدم از دستش ولي اين چي😔😔
الانم پيشم نيست از دلش در بيارم😕
نگيد خب الان ما چيكار كنم فقط خواستم يكم درد دل كنم عذاب وجدانم كم بشه