من با جاریم رو در رو بحث نداشتیم و فقط با هم سر سنگین برخورد میکنیم
اما چون من و بچه هامو مسخره کرده بود شوهرم با برادرش و جاریم دعوا کرده بود
دیروز برادر شوهرم موقع برگشت به خونه با هم رسیدیم و اسرار کرد که پسرمو ببره پارک
منم تو رودربایستی قبول کردم چون برادر شوهرم میگه حساب بچه ها با بزرگتر ها جداست و نباید بچه ها رو قاطی دعوای بزرگتر ها کرد .
پارک هم نزدیکه خونمونه
بعد رفتن به پارک خانوادش هم میرن پارک اما برادر شوهرم
جایی کار داشته رفته و به جاریم گفته تو بچه هارو برگردون خونه
جاریمم موقع برگشتن پسرمو نیشگون گرفته
وقتی پسرمم اومد داشت گریه میکرد
در راه پله رو که باز کردم ببینم با کی اومده و برادر شوهرمو صدا کنم دیدم دخترش رو فرستاده گوش وایسه منو که دید فرار کرد
حالا من چیکار کنم
به شوهرم گفتم گفت تو کاریت نباشه اما خیلی سخته خیلی ناراحتم