2726
عنوان

ممکنه بترسید باردارنیان

| مشاهده متن کامل بحث + 738 بازدید | 70 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خب 

ادامه ش؟هیچی غیب شدن هر دو بارش

کاش زندگی از آخر به اول بود                           👈پیر به دنیا می آمدیم....                               👈آنگاه در اثر رخداد یک عشق جوان میشدیم...  👈و بعد نیمه شب تاریک با نوازش های مادر آرام میمردیم....                                              ولی بازم خدارو شکر...😅
2728

بچه ها من چن سال پیش دوتا ازین ظرفای بلور پایه دار بزرگ داشتم تو خونه تکونی عید گذاشتم هردوشونو کنار اتاق تا از سفر برگردیم یه جا براشون پیدا کنم وقتی برگشتیم هر دوشون وسط اتاق خورررد شده بودن برام هنوزم بعد از چن سال عجیبه

من تو خونه قبلیمون صبحا ک شوهرم میرف سرکار من خواب بودم همش تو خواب و بیداری صدای جیر جیر  در ک باز و بسته میشه میومد فک میکردم شپهرم دوبار گذاشته ولی انقد خوابم میومد پا نمیشدم نگاه کنم اصلا نمیدونم زاییده تفکراتم بود یا واقعیت داشت شایدم خواب میدیدم ولی بعضی وقتا تو خواب و بیداری احساس میکردم تخت میره پاین مثه کسی ک رو تخت بشینه یا پاشه بازم نمیدونم خواب میدیدم با واقعیت داش در همین حد برام گنگ بود برا شوهرم ک تعریف میکردم گف تنها نمون و صبحا دیرتر میرف ک هوا قشنگ روشن شه بعد میرف وقت رفتن هم تی ویی رو روشن میکرد 

همه سیاه سفیدا قشنگن مثه پانداها..... برف لای موهات...... چشمات....

چندسال پیش خونه قبلیمون بودیم بعد شب بود و من و مامانم تو اتاق خواب بودیم داداشم ک در حیاطو باز کرده بود یهو مامانم بالاپشتبان دیده بود ک ی چیزهایی بهش گفته بود بعد ک اومد مامانمو تو اتاق دید یهو بلند گفت مامان مگه تو الان بالا نبودی مامانم گفت ن بابا میبینی ک من اینجام

خونه بابام داره

يه شب من تو اتاق خواب بودم ابجيم تو سالن نشسته بود بعد من پيش خودم ميگفتم اين تو تاريكى نشسته چرا نمياد بخوابه( اتاقمون مشترك بود)

بهش اس دادم چرا نميخوابى

يهو اس داد منتظرم جنابعالى از دستشويى بياى بيرون من برم مسواك بزنم برم بخوابم

رفتم بيرون گفتم چى ميگى تو من تو اتاقم 

خواهرم حال سكته داشت رنگش رفته بود گفت بقران تو الان با اين لباسا از جلوم رد شدى رفتى تو دستشويى خودت بودى صورتتو ديدم

اما من نبودم فهميديم جن بوده تا روشنايى صبح با لامپ روشن نشستيم ك خواب نريم ميترسيديم

سلام دوستان تيكرم واسه ارامش زندگيمه توروخدا واسم دعا كنيد..تو شرايط خيلى بدى هستم😞😢

من فکر میکردم تَوَهُمی ام ک فکر میکنم همش ی نفر پشت سرمه🙁نگو بقیه ام مثل منن

وااای ی بار تلویزیون روشن بود منم آشپزخونه بودم هیچ کی ام جلو تلویزیون نبود ی دفعه دیدم شبکه ها همینجور داره عوض میشه هرچی میگفتم مهسا(خواهرم) نکن میخوام فیلم ببینم دوثانیه وایمیستاد باز دوباره عوض می‌کرد رفتم سالن دیدم هیچ کی نیست ب حد مرررگ ترسیده بودم 😥😩

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730