خواهرم پا به ماه بود .بخاطر وضعیت بدی که داشت مرخصی گرفت و خونه نشین شد .من خیلی به خواهرم سر میزدم و خیرررررر سرم هواش داشتم 🤕🙄
یه روزی با دخترم دوباره رفتیم بهش سربزنیم .وقتی جلو درشون رسیدیم ، دیدم شوهرخواهرم داره میره بیرون . بمن گف خواهرت خوابیده صبرکن من بیام در رو باز کنم شما آروم برید خونه تا خواهرت بیدار نشه . و اینگونه شد که دامادمون نقش پت رو بعهده گرفت و من و دخترم رو بیصدا وارد خونه شون کرد 😑 من دخترم رو اتاق خواب بردم تا سر و صدایی نکنه .
بعد مدتی صدایی از اشپزخونه اومد که فهمیدم خواهرجان بیدارشد . بعد یک آن بخودم اومدم و گفتم خب الان بنده خدا از ترس سکته نمیکنه و نمیگه ما از کجا اومدیم و تلپی افتادیم تو اتاق خوابشون 😖🤦♀️🤦♀️ بالاخررره کلی با خودم کلنجار رفتم و تصمیم گرفتم آرووووم صداش کنم .همین لحظه بود که من نقش مت رو به دوش کشیدم ☹😒 از اتاق دراومدم و وارد پذیرایی شدم ....