دوروز پیش سر اینکه شوهرم مدام درباره ی زندگی گذشتش حرف میزنه و خاطره تعریف میکنه واز پدر و مادر زن سابقش میگه و... باهم دعوامون شد البته چند روز بود بحثای وچیک داشتیم ولی ایندفعه خیلی شدید شد بهش گفتم اگه قرار باشه ادامه بدی به اینکارت حاضر نیستم دیگه توی این زندگی بمونم و بحثمون خیلی بالا گرفت گفت تو از بچم متنفری . گفتم نه اما هیچ حسی به بچت ندارم و... خلاصه که دعوامون شدید شد بهم گفت گمشو از خونه ی من همین الان برو بیرون گفتم باشه میرم وسایلامو که جمع کنم.گفت خودت و وسایلاتو همین الان از خونم پرت میکنم بیرون زنگ بزن همونی کا اورد وسایلاتو بیاد ببرتشون.منم گفتم باشه زنگ میزنم مامان و بابام.گفت اره همین الان زنگ بزن من یکمم معطل کردم که بگه زنگ نزن اومد جلوم نشست گفت زنگ بزن زنگ زدم به مامانم.باهردومون حرف زد مامانم.بماند که چقد دروغ هم تحویل مامانم داد درباره ی من.تهشم طلبکار شد که چرا زنگ زدی منم گفتم خودت مجبورم کردی.حالا الان دو روزه که قهریم و حتی غذا و جای خوابمونم جداس ینی اون جدا کرده و طلبکاره ازم که منم بهش روی خوش نمیدم انتظار داره مث همیشه من کوتاه بزام و برم منت کشی منم دیگه نمیرم بعد دعوا هم به خواست مامانم رفتم پیشش که پسم زد.دیگه غیر ممکنه خودمو کوچیککنم.کی همچین تجربه ای داشته.بنظرتون تهش چی میشه؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.