2726
عنوان

خیلی احساس تنهایی و بی کسی میکنم

893 بازدید | 26 پست

خیلی غمگینم دائم بغض دارم تعجب میکنم چجور موهام سفید نمیشه از غصه. دیگه دارم میترکم. توی خونه خودمون احساس بی کسی و تنهایی و غربت میکنم...

ما یه خانواده هفت نفری هستیم .خواهرام و برادرام ازدواج کردن بجز یه برادرم که بیماره فلج مغزیه. نزدیک چهل سالشه. پدر و مادرم پیرن نزدیک 70 سال دارن چند ساله قهرن بابام طبقه بالا میشینه. مامانم سر اینکه خیلی حساس بود و بهش برای برادرم طعنه نزنن سالهاست با فامیل قطع رابطه کرده حتی عیدا هیچ جا نمیریم و چون ما نمیریم کسی هم سالهاست نمیاد عید نوروز تک و توک نهایتا 6 نفر بیان شاید. تلفنی هم فقط با خالم گاهی حرف میرنه اونم مثلا ماهی یکی دوبار. خواهر بزرگترم کارمنده . خیلی حساس و بداخلاقه کلا زیاد نمیامد خونمون . بچه بودم میترسیدم یه سوال درسی ازش بپرسم بس که خوش اخلاقه! . برادرمم کارش سنیگنه اونم بنده خدا شب و روز کار میکنه نهایتش دو سه هفته یه بار میادعروسمون هم خودش ماشالله 5 تا خواهر داره بیشتر میره پیش اونا و البته از اولش با ما خوب نبود و وقتی میاد خونمون از اول تا اخرش ساکته و اخم کرده. یه خواهر خیلی مهربون دارم که با دوتا بچه اش صفا و شادی خونمون بودن.

اینا به کنار. اینا که تا اینجا گفتم غصه ی من بود ولی سالهاست بهشون عادت کرده بودم. 99 درصد غصه ام چیزاییه که در ادامه میخوام بگم. 

از اینکه سخنان گهربار منو لایک میکنید متشکرم  


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

من یه دانشگاه خوب ارشد میخوندم میخواستم بعدش بیام همین دانشگاههای شهر خودمون تدریس کنم و قولشو هم گرفته بودم. ولی توی دانشگاه مشکلاتی برام درست شد که باعثش خودمم بودم ولی بیشترش من مقصر نبودم. کلا بجز مشکلات خودم، بدیش این بود که  خیلی سختگیر و عقده ای بودن و از 6 تا ورودیای ما فقط 2 نفر فارغ التحصیل شدن ومنم  در کمال ناباوری بعد از 5 ترم تلاش اخراج شدم. بابام که بزور راضی شده بود برم ارشد بخونم حالا ازم انتظار کار و درامد داشت منم خب با لیسانس کاری از دستم برنمیامد خیلی هم تلاش کردم نهایتش تونستم برم دفتر پیشخوان اونم حقوق ناچیزمو نمیدادن. بابام چند بارم سکته مغزی کرده و حافظه کوتاه مدتش مشکل داره و هم گاهی تصورات و توهماتی داره و کلا گاهی یه چیزای خیلی منفی برا خودش تصور میکنه .  کمتر کسی از فامیل این موضوعو میدونن.

از اینکه سخنان گهربار منو لایک میکنید متشکرم  

پاییز و زمستون سالی که گذشت شوم ترین سال عمرم بود. یه روز داییم که اونم فقط عیدا میامد خونمون اومد گفت بابات گفته شبنم(اسم مستعار من)  رو بدون اجازه من با برادر شوهر خواهرش(خواهر مهربونم) نامزد کردن و اونم پسش زده!!!!!!!!!! بچه ها تصور کنید نه خواستگاری از در اومده بود نه حرفی زده شده بود اونوقت بابام رفته بود به چند نفر اینو گفته بود.و هم گفته بود دخترم(خواهر دومیم)  چند تا از وسایل خونمونو برده!! و نصف وسایلو فروخته که برا شبنم جهاز بخره!! در حالیکه خواهرم خدا رو شکر خیلی وضع مالیشون خوبه . من بدبختم چند ساله خواستگاری ندارم و نداشتم.  چند ماه از ابان ماه 97 تا فروردین 98  توی خونه دعوا و جنگ بود و بابام زیر بار نمیرفت بجز مریضیش کلا از من و خواهرم بدش میاد و خوشش میومد بهش میگفتیم ابرو ریزی نکن . هر چه میکفتیم  بدتر میکرد. حتی میگفت خودم از طبقه بالا دیدیم کل کشیدین و اسپند و دود راه انداختین(حماقت و بی غیرتی تا چه حد که ادم ببینه دخترشو بدون اجازش دارن دارن شوهر میدن و حرفی نزنه در واقع به شعور نداشته خودش توهین میکرد) . دیگه انقدر ادامه داد که رفتم شکایت اعاده حیثیت و نشر اکاذیب ازش کردم. ولی گفتن چون مریضه بجایی نمیرسه . عوضش حسابی ترسید و دیگه حرفای دروغ پشت سرمون نزد.

از اینکه سخنان گهربار منو لایک میکنید متشکرم  

اون خواهر بزرگه بی فکرمم توی این گیر و واگیر میگفت که برای برادر مریضم زن بگیریم رفته بود سراغ یه دختر سلیطه ی بی خود که فقط به خاطر پول میخواست چنین چیزی رو قبول کنه و تازه میگفت با خودمونم زندگی کنه! سر خود  به دختره گفته بود بابام برات ماشین میخره و هر چی خواستی به بابام بگو مبادا به مادرم بگی (یعنی هنوز نیامده میخواست دختره رو دشمنون کنه و  در حالیکه من چند ساله گواهینامم داره خاک میخوره قول ماشین بهش داده بود) . مامانمم قاطی کرد از دستش و خواهر به اصطلاح فرهنگیم برای همیشه از اون موقع قهر کرد و خانواده رو با کوهی از مشکلات و غصه ها تنها گذاشت.

از اینکه سخنان گهربار منو لایک میکنید متشکرم  

بعدش خواهر دومیم عزیز دلم از دست حرفا و تهمتای بابام کلا از این شهر نقل مکان کردن . مادرم شب و روز گریه میکنه از دوریش و غصه میخوره.خواهر زادم اونجا گاهی گریه میکنه که بریم خونه مادر بزرگ طفلکی 3 سالشه نمیدونه راه دور یعنی چی.  منم دق مرگ شدم چون خودمو مسبب این مشکلات میدونم اگه درسمو تموم میکردم و بابام میدید که سر کار خوب توی دانشگاه میرم دیگه گیر نمیداد چرا بیکاری و اون اراجیفو خواسته ناخواسته نمیبافت

از اینکه سخنان گهربار منو لایک میکنید متشکرم  

الان خونمون انگار خاک مرده پاشیدن ماهی یه بار برادرم و شاید عروسمون بیان و ساکت بشینن و برن . من و یه مامان پیر که دایم داره گریه میکنه و یه برادر مریضیم. هیچکس احوالمونو نمیپرسه. خودم با دوستام قطع ارتباط کردم چون همش میگن چکار میکنی چرا بیکاری چرا ازدواج نمیکنی چرا با ارشد مهندسی دانشگاه فلان میری دفتر پیشخوان(الان دیگه چند روزه نمیرم). چرا گل نمیگیری سرت؟ ترجیح دادم با همههه دوستامم قطع ارتباط کنم.

همش تقصیر منه خاک تو سرم خدا منو مرگ بده بلکه غصه ها تموم بشن

از اینکه سخنان گهربار منو لایک میکنید متشکرم  

 این چیزایی که گفتی به تو ربطی نداره عزیزم  ،ماهم دورمون فامیله ولی کاشکی نبودن ،نبودنشون بهتر وراحت تره

مااز طبقه پایین جامعه نیستیم این جامعه اس که چند طبقه روما ساخته  

بعد میگن تک فرزندی بده بچه خواهر و برادر میخواد اقا هرکی بزرگ میشه میره دنبال زندگیش اونقدر زندگی ها سخته خواهر و برادر هم بهم رحم نمیکنن خب حق دارن زندگی سخته طرف خرج زن و بچشو نمیتونه بکشه چه برسه به خواهر و برادرش برسه ما فقط دوروزی که بچه ها کوچیکن نگاه میکنیم‌ باهم بازی میکنن ولی  وقتی بزرگ بشن هرکی میره پی زندگیش بنطرم به تعداد بچه ها ربط نداره درست تر بیت کردن بستگی داره مادر بزرگم کلی بچه داشت بعد ارواج بچه هاش همیشه تنها بود داییام و خاله هامم هرکی پی زندگی خودشه 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
داغ ترین های تاپیک های امروز