خیلی غمگینم دائم بغض دارم تعجب میکنم چجور موهام سفید نمیشه از غصه. دیگه دارم میترکم. توی خونه خودمون احساس بی کسی و تنهایی و غربت میکنم...
ما یه خانواده هفت نفری هستیم .خواهرام و برادرام ازدواج کردن بجز یه برادرم که بیماره فلج مغزیه. نزدیک چهل سالشه. پدر و مادرم پیرن نزدیک 70 سال دارن چند ساله قهرن بابام طبقه بالا میشینه. مامانم سر اینکه خیلی حساس بود و بهش برای برادرم طعنه نزنن سالهاست با فامیل قطع رابطه کرده حتی عیدا هیچ جا نمیریم و چون ما نمیریم کسی هم سالهاست نمیاد عید نوروز تک و توک نهایتا 6 نفر بیان شاید. تلفنی هم فقط با خالم گاهی حرف میرنه اونم مثلا ماهی یکی دوبار. خواهر بزرگترم کارمنده . خیلی حساس و بداخلاقه کلا زیاد نمیامد خونمون . بچه بودم میترسیدم یه سوال درسی ازش بپرسم بس که خوش اخلاقه! . برادرمم کارش سنیگنه اونم بنده خدا شب و روز کار میکنه نهایتش دو سه هفته یه بار میادعروسمون هم خودش ماشالله 5 تا خواهر داره بیشتر میره پیش اونا و البته از اولش با ما خوب نبود و وقتی میاد خونمون از اول تا اخرش ساکته و اخم کرده. یه خواهر خیلی مهربون دارم که با دوتا بچه اش صفا و شادی خونمون بودن.
اینا به کنار. اینا که تا اینجا گفتم غصه ی من بود ولی سالهاست بهشون عادت کرده بودم. 99 درصد غصه ام چیزاییه که در ادامه میخوام بگم.