2737
2734

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢

خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍

بیا اینم لینکش

ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

اسم ها همه مستعار هستن...



بعداز طلاق و جدا شدن از یکی از پسرهای فامیل درجه یک...و حرفای زیادی که شنیدم..و تهمت ها و دروغا...افسرده و تنها شده بودم...یک شب یکی از دخترهای فامیل بهم پیام داد..که حالت چطوره..اونم جدا شده بود...بهم پیشنهاد که با کسی دوست شم و گذشته رو فراموش کنم...اون‌موقع برنامه ی بیتاک  مد شده بود..و ی شب درخواستی دوستی بهم شد..و قبول کردم..و چت کردم‌..و پسرهه از شهر خودم بود....بعد از جند روزی چت  کردن گفت عکستو بزار

2731
2738

رو پروفایل و زود وردار...و من گذاشتم و زود ورداشتم..قرارشد که باهم بیرون بریم..گفت اما ماشین ندارم و با ماشین دوستم میام..اونم احتمالن بیاد...و فردای اون روز ک نزدیک محرم و عاشورا بود...و تازه دانشگاه قبول شده بودم...بعد از دانشگاه اومد دنبالم ..وقتی اومد  متوجه نشدم..اما وقتی سوارشدم..متوجه شدم که دوستش..دوست برادرم هستش...

چرا چن روز 😜😀

خواهرم دنیا بی تو چقدر خالیست 🖤 #یه_نصیحت‌_دوستانه‌🤔 می‌دونی رفیق؛حقیقتش‌ اینه که هممون‌ یه روزی پیر میشیم‌...نه چهره‌ای که الان داریم برامون می‌مونه نه این بر و بازو‌ و هیکلی‌ که احیاناً به هم زدیم!☝️اون روزی که این سرمایه‌ها از دست بره، دیگه فقط خاطره‌هایی که باهاشون‌ ساختیم مهمه‌...👈 اینکه‌ هیکل و قیافه و از همه مهم‌تر دلمون رو برای چی گذاشتیم وسط ؟؟❌برای رابطه‌های نادرست؟❌برای آدمای نادرست؟❌برای کارای‌ نادرست؟چند ثانیه خودِ پیر‌ و از رنگ و رو افتاده‌‌مون رو تصور‌ کنیم؛ چی از دست دادیم تو این‌ سال‌ها...؟؟ درست زندگی کنیم،همونطور که خدا ازمون خواسته...

ولی اون منو نمیشناخت هنوز..بعداز نیم ساعت گفت دختر فلانی نیستی..گفتم بله و چیزی نگفت..کفتم میخوام برم خونه ..ومنو رسوند سر خیابون خونه مون و پیاده شدم...بعداز چند روز (راستی اسم پسرهه علی بود...و اسم دوستش محمد ...بازم میگم اسم مستعار هستن)گفت بیا بیرون ..منم گفتم دم‌در هستم با دوستم بیا رد شد..باز علی و محمد باهم بود....محرم شد و منو دوستم الناز رفتیم محرم  و اومدن ردشدن ...علی گفت الناز رو برای محمد جور کن باهم حرف بزن..الناز بخواست من قبول کردو حرف زدن...بعداز چند روز محمد و الناز باهم کات کردن...ی شب علی کفت بیا بزیم بیرون  و من رفتم...باز با محمد اومده بود محمد باباش پولدار بود....‌و وضع خوبی داشتن...بخاطررهمین علی همیشه باهاش بود...علی اومد عقب نشسته و بعد محمد پیچید تو جاده خاکی و پیاده شد..منم داشتم با محمد حرف میزدم‌‌‌...دیدم کفت کارتون رو زود کنید..منم اصلن نمیدونسم چی ب چیه‌‌‌...خدا خواست و گوشیم زنگ  خورد و مامانم بود.. گفتم بایددبرم خونه..بچها بخدا من اصلن نمیدنم چی ب چیه ...هدف علی  چیه.‌‌...علی پیاده شد و ب محمد گفت بیا بزیم همه ی اینا همش ۲۰ثانیه هم نشد ک میگم‌‌‌‌...و منو کوچه پشتی خیابونمون پیاده کردن ورفتن...منم دیگه‌دوسنداشتم با علی حرف بزنم چون واقعن بدم اومد ازش

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز