مثل وقتی که خاله شوهر من هست یا میبینتشون یا بهرحال ارتباطی برقرار میشه بینشون
مادرشوهرم اوایل خوب بود از وقتی خاله شوهرم منو دید دردسرها شروع شد الان هم یکم که میگذره و خبری از اونا نیست مادرشوهر خوب میشه اما تا اونا زنگ میزنن گزارش میگیرن باز روز از نو میشه
من تنها کاری که تونستم بکنم اینکه وقتی خوب میشه من همونجور بمونم
مگه بازیچه دستشم هی خوب میشه هی بد
البته بی احترامی نمیکنم اما احترام زیاد هم نمیذارم در حد مهمونی که بیاد خونم و میزبانی که برم خونش همین