توی زندگی داداشم خیلی دخالت کردم عاشق یک دختر تقریبا عوضی شده ازم خیلی دلخوره که پتشو ریختم رواب وبه پدر مادرم چیزهایی که دیده بودمو گفتم .حالل عذاب وجدان گرفتم ولی دختره خیلی عوضیه واین ساده وپخمست بابام قبل حرف زدن من صد در صد مخالف بود
سه بار باهاشون رفتم بیرون توی هر سه بار میگه داداشت افتاده دنبال من وهیچی نداره وچاقه.....رفتیم خونشون خواستگاری یک دست مبل نداشتن درست وحسابی ما صد تومان شبرینی بردیم حتی یک شیرینی هم بهمون ندادن همش راجب مهر وپول ...حرف زدن به خدا خیلی کار دختره زشت بود تو اولین قرار تو خیابون با داداشم بحثش شد داد میزد نره خر