2726

من سی و شش سالمه و یک دختر دارم ,سیزده سال پیش ازدواج کردم دوران دوستی همسرم خودشو مردی حمایتگر و مهربون نشون می داد ولی تا عقد کردیم مشکلاتم شروع شد و با یک مرد بداخلاق و بسیار عصبی و گستاخ و بچه ننه و خودشیفته و ناسازگار و بسیار بی مسئولیت و دروغگو و هفت خط مواجه شدم(تمام این خصوصیات در تست روانشناسیش سالیان بعد تایید شد) و اما من فردی ارام و صبور و بسیار بی شیله پیله و به قول اطرافیانم پپه و زود باور و با وجود زیبایی و مشخصه های دیگه اعتماد به نفس بسیار پایین و خود کم بینی داشتم

سیزده سال پیش به عقد این مرد درومدم دوران عقد متوجه شدم شغلش رو دروغ گفته و سر کار نمی رفت اما مدام بیرون بود موقع اعتراص من مادرش پشتش در میومد خودش می گفت اطلاعاتی و عشق اینو داشت خودشو بلند مرتبه ببینه من ساده اول باور کردم شروع می کرد به داستانای خیالی گفتن شبا تا دیر وقت نمیومد خانوادش اعتراضی نمی کردند مادرش مذهبی  و خانواده بسیار مذهبی وخانواده من باز منو مجبور به پوشش و حجاب اجباری کرد و منم پذیرفتم عروسی نگرفت و دوران عقد وحشتناک بود و مادرش دقیقا هووی من بود مادر و پسر به شدت وابسطه بودند و یه تیم بر علیه من شده بودند منم با سیاست های مادربزرگم سعی می کردم اوضاع رو اروم کنم و با سیاست قدیمی شوهرمو سمت خودم بکشونم 

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

خلاصه دوران عقد با بدبختی گذشت و دو خانواده از هم خوششون نمیومد همه همسر منو هیز و خالی بند و رند می دونستند مثلا تک زنگ می زد خونمون من زنگ بزنم من رفتم سر خونه زندگی بدون عروسی فقط برام سرویس طلا خرید و یک ماه و نیم بعد اومد گفت تو باید مثل بقیه جاری ها رسمه طلا رو بدی برادرم چون اون ما رو بزرگ کرده ازم گرفت و گفت برادرم قبول نکرده و خودش فروختش داد ماشین 

خلاصه من احمق با مردی ساختم که اولا تو این سیزده سال به خدا قسم نود درصد شبا رو تا ۱ بیرون بود اوایل کتکم می زد و بعد که صدای همسایه ها درومد آزار بدنیش جور دیگه شد وقت عصبانیت با خنده میومد جلو گوشامو می کشید و یا نیشگون جوری که بگه شوخیه ولی حرصشو خالی می کرد  اخر سرم همیشه سر بیرون بودنش دعوا داشتیم و منو ول می کرد تو شهر غریب و می رفت بیرون تا نصف شب

بعد من بیشعور یکسال و نیم بعد به اصرار خانوادش بچه دار شدم خیلی تنها بودم سنمم کم بود شهر غریب و یک انسان بی تجربه نادان و بی کس و کار چون مادرم خ باهام سرد بود و منزوی و من رفت و امدی نداشتم قبلا و چیز زیادی از زندگی نمی دونستم 

اینم بگم محبت هم می کرد خ زبون داشت و اهل سر زبون و ایناگاهی هم می گفت کاش مجرد بودم زن و بچه جلو پیشرفتمو گرفتن خلاصه چند باری منو این شهر اون شهر برد تا اینکه من طلاق عاطفی و افسردگی گرفتم دیگه خودم دوست داشتم نباشه و شبا گورشو گم کنه و من خ نجیب بودم با وجود کمبودها حتی نیم نگاهی به کسی نمی کردم

خلاصه این مردک پست و فرومایه اخرین تیر خلاصو  و به من زد و به بهانه اب و هوای خوب منو اورد شهر خودمون گفتم اگر بزاریم و بری من نمی مونم قول داد بمونه ولی به بهانه کار برگشت تهران حدود یکسال و نیم منو علاف کرد که میام یا می,برمتون ابروم جلو همه رفته بود با کسی رفت و امد نمی کردم قاطی کرده بودم تا اینکه یواش یواش تغییراتم شروع شد بالاخره طلاق گرفتم 

خواهرم این مشکلات دلیل خیانت نیست طلاق بگیر هرکاری عشقت کشید بکن فقط لطفا توی زندگی یکی دیگه پا نذار

تیکر تولد یکسالی پرنسس مامانش😍❤️💋. حرفتو ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/607997559
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730