امروز ساعتای پنج رفته بودیم خونه مادرشوهرم. شوهرم سریع رفت براخودش قورمه سبزی گرم کرد مادرشوهرم برگشت گفت مگه ناهارچی خوردی که انقد گشنه ت شده 🙄حالا خودش میدونه پسرش چقد بخوره...
موقع برگشتنم شوهرم به شوخی گفت بریمدیگه نمیارمت اینجا( تیکه کلامشه. دومادشون همیشه میگه. شوهرمم اداشو درمیاره) بعد یکی از خواهرشوهرام برگشت گفت عروس که از خداشه نیاد🤨🤨🤨 منم گفتم نه ماازاوناش نیستیم.. گفت نه آخه اکثر عروسا دوس ندارن بیان خونه مادرشوهر. بعد اون یکی خواهرشوهرم گفت... خواهرشوهرایی خوبی مثل ما داره. چرا نباید بیاد😑😑😑 همینجوری آش نخورده و دهن سوخته شدم. چقد حرصم گرفت😣😣