دیگه ازین زندگی خسته شدم کاش بشه روزارو به عقب برد توسن 14سالگی ازدواج کردم 15بچه اولمو به دنیا اوردم دختر توسن 17بچه دومم رو به دنیا اوردم دختر خداروشکر شوهرم خوبه ولی خانوادش دیوونم کردن دخالت سرک دیگه امونم بریده شد تا اینکه راه دور واسه شوهرم کار پیدا شد اومدیم اما از شانس بدم مرده کارگر میخواس شوهر خرمم به ابجیش گف اونا اومدن الان یه ساله با خواهرشوهرم یجام دیوونه شدم ارامش ندارم یه اتاق 12متری داده به ما با دوتا بچه خودشم یه سرویس خونه رو واسه خودش گرفته کلافم خستم دلم ارامش میخواد چرا من اینقد بدبختم یه لحظه از دست بچهاش ارامش نداریم سروصدا الانم یه کاره دیگه واسه شوهرم پیداشده راضی نمیشه بریم گاهی میگم کاش مجرد بودم و راحت
تو این سایت که خیلی تعریف میکنن و یه جور کلاسه واسشون😕
بايد از بچه هاشو بپرسي خوب يا بد چون خودشون كه تو سن پايين ازدواج كردند و نه اون موقع ميدونستند و دست خودشون بود چي كار مي كنند نه سي سال بعدش كلا يك مادر ي هستند كه بچهاشون بايد براشون مادري كنند و بي اعصاب چون موقع خاله بازيشون و خوش گذرونيشون بچه دار شدند و حالا زندگيشون از بچه ها طلب دارند